آقای شالگونی، همانگونه که واقف هستید، چپ ایران از حزب توده گرفته تا سازمان فدائیان اکثریت و راه کارگر و دیگر احزاب و سازمانهای متعلق به ملیتهای کشورمان، تا سالها پیش و بخشا همین امروزدر برخورد به حل مسئله ملی در ایران عمدتا بر تئوریهای لنینیستی اتکا نموده و آموزه های آنرا راهنمای پاسخ به معضلات کنونی ملیتهای ساکن ایران دانسته و میدانند. در این رابطه، با توجه به اینکه در میان بسیاری از احزاب و سازمانهای سیاسی و شخصیتهای منفرد سیاسی جامعه مان دیدگاههای نوینی در پاسخ به معضلات و مقولات شناخته شده ای از نرمهای دمکراسی گرفته تا ساختارسیاسی جامعه آتی و اشکال مبارزه و غیره طرح گردیده اند، این ضرورت مرا بر آن داشت که با شما پیرامون یکی از بحث برانگیزترین مسائل جامعه مان، یعنی مسئله ملی سئوالاتی را طرح نموده و نظرات شما را جویا شوم. این نکته را در قالب چند سئوال زیر با شما در میان میگذارم.
سئوال ١- با توجه به توضیحات فوق، سئوال اولم اینست که مرزبندی امروز شما بعنوان یک فرد چپ با لنینیسم در پاسخ به حل مسئله ملی چیست؟ آیا شما هنوز آموزه های لنین در رابطه با حل مسئله ملی را در کشوری مثل ایران میپذیرید؟ اگر جوابتان مثبت است، لطفا استدلالهای خود را بیان دارید، و اگر آنرا نفی میکنید، زوایای نقد خود را نسبت بدان توضیح دهید.
پاسخ :
در میان متفکران برجسته مارکسیسم ، لنین کسی است که بیش از هر فرد دیگر ، با صراحت و پی گیری بی نظیری به مخالفت با ستم ملی برخاسته است. او مبارزه علیه ستم ملی را جزیی حیاتی از مبارزه برای دموکراسی ، مخصوصاً در کشوری چند ملیتی مانند روسیه ( که خود به درستی آن را “زندان ملت ها” نام داده بود ) می دانست. اهمیت نظریه لنین در باره “مسأله ملی” این بود که حتی بعضی از مارکسیست ها ، تحت عنوان دفاع از انترناسیونالیسم پرولتری ، مبارزه برای “حق تعیین سرنوشت ملی” را یک مبارزه بورژوایی می دانستند که مبارزه طبقاتی کارگران را به حاشیه می راند. لنین در مقابل چنین استدلالی ، تأکید می کرد که کارگران با بی اعتنایی به دموکراسی نه می توانند به سوسیالیسم دست یابند و نه حتی می توانند به عنوان یک طبقه وارد میدان بشوند و به اراده طبقاتی لازم برای جهت گیری های تاریخی بزرگ معنا ببخشند. او مبارزه علیه ستم ملی را نه در تقابل با انترناسیونالیزم کارگری، بلکه کاملاً در جهت آن و جزیی حیاتی از آن می دید. فراموش نباید کرد که پیش از انقلاب اکتبر در روسیه، مارکسیسم از محدوده اروپا فراتر نرفته بود ؛ پس از انقلاب اکتبر بود که دو جنبش بزرگ الهام گرفته از اکتبر، یعنی جنبش دهقانی و جنبش رهایی ملی ، مارکسیسم را به جریان سیاسی و فکری واقعاً جهانی تبدیل کردند و همسو با جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ، مفاهیم آزادی و برابری عمومی انسان ها را به دور افتاده ترین و عقب مانده ترین مناطق جهان بردند و به جهش های سیاسی پیشرو قرن بیستم معنا بخشیدند. و لنین کسی است که خواست رهایی دهقانان و ملت های زیر ستم را به جزیی جدایی ناپذیر از پلاتفرم جنبش سوسیالیستی تبدیل کرد. و این هنگامی بود که اکثریت عظیم جمعیت سیاره ما را دهقانان تشکیل می دادند و نزدیک به سه چهارم جمعیت جهان در سرزمین هایی می زیستند که به طور مستقیم یا غیر مستقیم زیر استعمار قرار داشتند و قدرت های امپریالیستی ( به اصطلاح “متمدن” ) آنها را “عقب مانده” تر از آن می دانستند که بتوانند سود و زیان خودشان را تشخیص بدهند.
تردیدی نیست که بحث های مربوط به ملت و ناسیونالیزم ، اکنون در مقایسه با اوائل قرن بیستم بسیار پیشرفته تر و پیچیده تر شده اند. زیرا هم مطالعات وسیع تری در این حوزه صورت گرفته و هم جهانی شدن سرمایه داری ، مرزهای ملی را برای سرمایه در غالب مناطق سیاره ما بی معنا کرده و بنابراین شرایط اقتصادی – اجتماعی ملت و ملی گرایی در مقایسه با دوره لنین تفاوت های زیادی پیدا کرده است. اما هیچ یک از این تغییرات ، هسته مرکزی نظریه لنین در باره ملت و ملی گرایی ، یعنی اهمیت مبارزه علیه تبعض و ستم ملی برای هواداران سوسیالیسم را ، منتفی نساخته اند. و حتی امروز ، روشن تر از گذشته می توان دریافت که مبارزه برای سوسیالیسم با بی اعتنایی به تبعیض و ستم ملی ناسازگار است. این به معنای کنار آمدن با ناسیونالیزم نیست ، بلکه به معنای دفاع از آزادی و (به ویژه ) برابری در آزادی همه افراد انسانی است.
با توجه به آنچه گفتم ، کسانی که برای اتحاد و رهایی طبقه کارگر و برای سوسیالیسم مبارزه می کنند ، امروز بیش از پیش ناگزیرند به تأکیدات لنین در باره ضرورت مبارزه علیه تبعیض و ستم ملی توجه داشته باشند. نادیده گرفتن این تأکیدات مخصوصاً در کشوری چند ملیتی مانند ایران ، به طور گریزناپذیر به ناسیونالیزم های متخاصم و نفرت ملی و قومی دامن می زند.
سئوال ٢- همانطور که میدانید، در میان جریانات چپ دو شعار عمده « حق جدایی » و « حق تعیین سرنوشت خلقها» از شعارهای محوری و انفکاک ناپذیر آنان بشمار می آمد. امروز برخی از جریانات و شخصیتهای سیاسی که تا همین دیروز حل مسئله ملی در ایران را در چارچوب تفکر « لنینی » و حمایت از این دو شعار مورد ارزیابی و حمایت قرار می دادند، امروز دیگر اعتقادی به این شعارها نداشته و حفظ تمامیت ارضی کشور را بجای آنها جایگزین نموده اند. موضع و ارزیابی شما در قبال این تغییر دیدگاهها و همینطور دو شعار« حق جدایی» و « حق تعیین سرنوشت خلقها» و حفظ تمامیت ارضی چیست؟
پاسخ :
کسانی که در کشوری مانند ایران با “حق تعیین سرنوشت ملی” یا “حق جدایی” مخالفت می کنند ، دانسته یا ندانسته ، با شرایط شکل گیری دموکراسی پایدار به مخالفت برخاسته اند. زیرا محال است در کشوری چندملیتی مانند کشور ما ، دموکراسی بدون اتحاد داوطلبانه ملیت های این سرزمین پا بگیرد. حقیقت این است که ایران کشوری است با ملیت ها ، زبان ها و ادیان و مذاهب مختلف ؛ در حالی که اکنون همه ایرانیان در فضای عمومیِ رسمی و “قانونی” مجبورند فقط به زبان فارسی تکیه کنند و همه به برتری و حق فرمانروایی اسلام شیعی اثنی عشری و فقه جعفری گردن بگذارند ؛ و این بدون رانده شدن رسمی و “قانونی” نیمی از جمعیت کشور به ردهی شهروندان کهتر معنایی نمی تواند داشته باشد.
بعضی از مخالفان جمهوری اسلامی می گویند این تبعیض ها محصول حاکمیت رژیم کنونی است و با سرنگونی آن همه این تبعیض ها را می توان کنار گذاشت. اما حقیقت جز این است. تردیدی نیست که بعضی از تبعیض های کنونی از حاکمیت دولت مذهبی ناشی می شود ، اما نه همه آنها. فراموش نباید کرد که در دوران رژیم شاهنشاهی نیز مثلاً ترکمن ها نمی توانستند به زبان مادری شان آموزش ببینند و حتی ادبیات مکتوب داشته باشند. و حتی سرکوب زبان مادری ایرانیان غیر فارس خشن تر از دوره جمهوری اسلامی پیش برده می شد.
بعضی از مخالفان جمهوری اسلامی هر چند قبول دارند که در ایران اقوام ، زبان ها و فرهنگ های گوناگونی وجود دارند که باید به همه آنها احترام گذاشت ، ولی روشن نمی کنند که این “احترام” چگونه باید معنا پیدا کند. مخصوصاً مسأله هنگامی جدی تر می شود که بعضی از این ها با وحشت از مفاهیمی مانند “حق تعیین سرنوشت” صحبت می کنند یا حتی هر سخنی در باره چند ملیتی بودن ایران را خیانت به کشور می نامند. این رویکردها به مسأله ملی ، در خوشبینانه ترین حالت ، جز ماله کشی به واقعیت تبعیض و ستم ملی در ایران چیز دیگری نمی تواند باشد.
بعضی از مخالفان جمهوری اسلامی به کارگیری مفاهیمی مانند “حق تعیین سرنوشت ملی” ، “ملیتهای ایران” و “ستم ملی در ایران” را توطئه بیگانگان و مقدمه ای برای تجزیه و نابودی ایران می نامند. تردیدی نیست که قدرت های امپریالیستی از مسأله ملی برای پیشبرد طرح های شان در ایران بهره برداری می کنند و خواهند کرد ؛ اما راه مقابله با چنین توطئه هائی این نیست که وجود ستم ملی و خصلت چند ملیتی کشورمان را انکار کنیم ، بلکه برعکس باید تلاش کنیم نظامی واقعاً دموکراتیک ایجاد کنیم که در آن از تبعیض و ستم ملی خبری نباشد و همه ایرانیان بتوانند شهروندان برابر حقوق و صاحبان واقعی کشورشان باشند.
به نظر من ، پیگیر ترین راه مبارزه علیه تبعیض و ستم ملی همان رویکرد لنینی است و هواداران سوسیالیسم در صورتی می توانند به آرمان بزرگ سوسیالیسم و انترناسیونالیزم کارگری وفادار بمانند که با همان پیگیری لنین علیه هرنوع تبعیض و ستم ملی و فرهنگی مبارزه کنند. و به یاد داشته باشیم که از نظر لنین ، “حق تعیین سرنوشت ملی” و “حق جدایی” دو مفهوم جداگانه نیستند ، بلکه اولی بدون دومی به شعار مهملی تبدیل می شود. ضمناً فراموش نباید کرد که دفاع از “حق تعیین سرنوشت ملی” به معنای لنینی آن ، دفاع از جدایی طلبی و تجزیه ایران نیست ، بلکه به معنای دفاع از اتحاد داوطلبانه و دموکراتیک ملیت ها و اقوام این سرزمین است ؛ همان طور که دفاع از حق طلاق نه به معنای تبلیغ طلاق ، بلکه به معنای دفاع از ازدواج مبتنی بر عشق و ارادهی آزاد دو طرف آن است. در دنیای امروز و در منطقه توفانی خاورمیانه ، تنها با دفاع پیگیر از اتحاد داوطلبانه و دموکراتیک ملیت های ایران است که ما می توانیم سنگر مستحکمی برای دفاع از موجودیت ایران برپا کنیم و همه ایرانیان را به مدافعان و صاحبان راستین این سرزمین تبدیل کنیم. و همچنین تنها از این طریق است که می توانیم بنیان محکمی برای همبستگی طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران و حتی تمام منطقه پی ریزی کنیم.
بالاخره لازم است یادآوری کنم که حق تعیین سرنوشت ضرورتاً یک شعار سوسیالیستی نیست ، بلکه اصلی است که حالا در همه دموکراسی های جا افتاده و برنشستهی لیبرالی نیز کاملاً پذیرفته شده است. مثلاً هم اکنون در انگیس ، در کانادا ، در ایتالیا و در اسپانیا شاهد فعالیت احزابی هستیم که علناً از جدایی دفاع می کنند ، بی آن که خون ریزی و کشتارو سرکوبی راه بیفتد.
اما در باره “حفظ تمامیت ارضی کشور” باید بگویم که هیچکس نمی تواند به حدود و ثغور خانه اش بی اعتناء بماند و طبیعی است که مردم ایران نیز نمی توانند از دفاع از تمامیت ارضی کشورشان و دفاع از حاکمیت مطلق سرزمینی شان غافل بمانند. اما دفاع از تمامیت ارضی در مقابل حق تعیین سرنوشت ملیت های ایران نیست و نمی تواند باشد ، مگر این که معتقد باشیم که بعضی از ایرانیان صاحبان اصیل این سرزمین هستند و دیگران شهروندانی درجه دوم و ناتنی. به عبارت دیگر ، تلاش برای حفظ تمامیت ارضی ایران بدون تکیه بر اتحاد داوطلبانه همه ایرانیان ، آب به غربال کشیدن است.
سئوال ٣- به اعتقاد شما، برای استقرار یک نظام سیاسی دمکراتیک در جامعه، نقطه عزیمت امروز احزاب و سازمانهای ملی و همینطور شخصیتهای ملی- سیاسی جامعه مان جهت تأمین یک اتحاد گسترده ملی و همینطور تحقق حقوق ملی- سیاسی ملیتهای کشورمان چه باید باشد و شما اساسا چه نظام سیاسی را پاسخگوی همه جانبه خواستهای عمومی شهروندان کشورمان جدا از تعلقیات ملی و مذهبی آنان میدانید؟
پاسخ:
به نظر من بهترین راه وصول به اتحاد داوطلبانه ملیت های ایران و پاسداری از چنین اتحادی ، ایجاد یک نظام دموکراتیک فدرالی است که بر بنیاد “حق تعیین سرنوشت” ملیت های ایران بنا شود و بتواند ضمن احترام به خودمختاری مناطق مختلف کشور ، همبستگی همه جانبه آنها را هم تقویت کند. چنین نظامی بر پایه یک فدرالیسم جغرافیائی می تواند پا بگیرد که در آن مرجعیت مردم اصل تعیین کننده باشد و اهالی هر منطقه ، شهر و حتی هر دهکده ، از طریق رأی آزاد شان خود تصمیم بگیرند که جزو کدام “ایالت” یا “استان” باشند و ساختار سیاسی کل کشور چنان باشد که ملیت های کشور بتوانند نه تنها در اداره منطقه ای خاص ، بلکه همچنین در اداره کل کشور نیز به طور فعال و موثر مشارکت داشته باشند. “راه کارگر” در کنگره هفدهم خود ، با تصویب قطعنامه ای تفصیلی در باره “راه حل فدرالی برای ایران” ، خطوط کلی چنین نظامی را ترسیم کرده است. و من امیدوارم همه علاقه مندان به مسأله ملی با مطالعه آن قطعنامه ( در سایت سازمان ما ) نظر شان را در باره نقاط ضعف و قوت این طرح بیان کنند.