پادماز – بنا به گزارشهای واصله از شهر عبادان، شیخ ابراهیم الدیراوی پدر شعر ملی احوازی، امروز پنجشنبه دوازدهم ماه مه ۲۰۱۶ میلادی پس از در حدود نه دهه زندگی پرثمر، درگذشت.
شیخ ابراهیم االدیراوی بواسطه قصاید ملی اش، در میان ملت عرب احواز به نماد مبارزه ملی علیه اشغالگری دولت ایران در اقلیم احواز شهرت یافته است.
فعالان احوازی در تقدیر از مبارزات این ادیب گرانقدر، در تاریخ ۲۶ دسامبر سال ۲۰۱۴ مراسم قدرانی از شیخ را با حضور وی در تالار آفتاب شهر احواز برگزار کردند. این مراسم همراه با سخنان ملی و پرجوش این ادیب مبارز در حال وهوایی کاملا انقلابی برگزار شد.
شیخ ابراهیم الدیراوی در دوره حکومت پهلوی مبارزه اش علیه دولت مرکزی ایران را بواسطه شعر و ادب آغاز کرد و با احیای مفاهیم و مضامین ملی و وطنی احوازی به جنگ با طراحان سیاستهای یکسان سازی فرهنگی رفت. می توان این امر را به وضوح در اشعارش دید و درقصیده “مادرم اشک نریز” به صراحت از ایستادگی عرب در برابر رذالت و پستی حاکمان و دست نشانده های آنها سخن می گوید. وی در تمامی قصاید خود از عرب سخن می گوید نه از قبیله خویش.
شیخ ابراهیم الدیراوی از شعرای عبادان است که در جوانی نزد علمای دینی این شهر آموزش دید. وی از ضعف درقدرت بینایی رنج می برد. او علی رغم مهاجرت به قم جهت ادامه تحصیلات دینی، ارتباطش با شعرای عبادان را قطع نکرد ونزد آنان اصول ادبیات را آموخت. پیشرفت او در زمینه شعر به گونه ای بود که در جوانی شاعری معروف شد وقصاید وی در میان عربهای اقلیم احواز و عربهای کشورهای همجوار شهرت یافت. قصاید ملی معروفی ازابراهیم الدیراوی در میان ملت عرب احواز رواج یافته است. عشق به هویت وفرهنگ احواز در قصاید وی به خوبی نمایان است. مجموع قصاید ملی شیخ ابراهیم الدیراوی نشان می دهد که این شیخ شیعی انسانی عاشق وطن وهویت وملت عرب است. درقصیده “خضیر یا ابو منصور” شیخ به رثای شهید ملی الاحواز می پردازد که حتی باران های شدید سالیان دراز نیز نتوانسته است خونش را از دیوارهای شهر محو کند. وی در قصیده “اشک نریز مادرم” از تبعیض سیستماتیک علیه عربها می نالند وبا اتکا به هویت عرب خود و برشمردن خصال برجسته این هویت به مادرش می گوید که او مالک وصاحب این سرزمین است وبرای کسی سرخم نمی کند.
وی در قصیده “تلقینا” از مضیفی (اتاق مهان پذیر) سخن می گوید که دست به خود کشی زده تا پای دشمن به آن نرسد و از کانون آتشی سخن می گوید که آتش زیر خاکستر دارد وانتظار کسی را می کشد که حقش را بازستاند. او در دیگر قصیده اش از آبستن بودن اوضاع سخن می گوید که هر لحظه ممکن است منفجر شود و از کارونی سخن به میان می آورد که طغیانش بدخواهان را نابود خواهد کرد.
در قصیده “مثل اول” (همچون گذشته) وقصیده “لا یماه”(نه مادرم) وی اشتیاق شدیدش به فرهنگ وسنت عربی را نشان می دهد. نمادهای نخل ونخلستان، خانه گلی وتفنگ پدر و حوادث تاریخی عرب احواز در ابراز اشتیاقش به هویت وسنت عربی بکار رفته است. در قصاید شیخ ابراهیم روح عظیمی نهفته است، این روح را به عنوان مثال در بیت زیر می توان دید:
مادرم، از کودکی با عار و ذلت و سرافکندگی روبرو شدم و اما تن به آنها ندادم
سراسر قصاید شیخ ابراهیم احوازی اعتزاز و افتخار به هویت احوازی خویش وتاکید بر عدم تن دادن به ذلت وعدم سازش با فرومایگان است.
اشک نریز مادرم! وقت اشک ریختن نیست!
مادرم! ترس بر مردان عیب است….
مادرم بدخواهان اشک تو را نبینند وگرنه بر زبان آنها خواهیم افتاد
مادرم در برابر آنها خوددار باش و با قلبی صبور با آنها روبرو شو!
مادرم آنها اگر تورا شکسته ببیند شاد خواهند شد
مادرم من می دانم که مصیبت ما مصیبت بزرگی است
اما بزرگتر از آن حرفهای آنان است
مادرم می دانی چرا اینها با ما دشمن شده اند؟
چونکه ما برای آنها سر خم نکردیم و چاپلوسی آنها نکردیم
مادرم عیب است بر غیوری که با انسان بی غیرت بسازد
مادرم هر قطره اشکت مایه خوشی دل دشمنان است.
مادرم ظالم هرچقدر که سرپوشی کند زمانه رسوایش خواهد ساخت
مادرم شب ظلم و ستم طولانی نیست و صبح فرا خواهد رسید
مادرم، از کودکی با عار و ذلت و سرافکندگی روبرو شدم و اما تن به آنها ندادم
……..
اشک نریز مادرم!
مادرم، ما از اجداد خود آموختیم که چگونه در سختی ها ایستادگی کنیم
ما عرب هستیم!
و تاریخ بر افعال اجدادمان شاهد است
و حمیتی که از سینه اش شیر خوردیم
هرگز نمی پذیرد که یک اجنبی بر ما مقدم شود و حکومت کند
مادرم!
هنوز غیرت از رگ های عربها نگریخته است و با خون آنها آمیخته است
مادرم!
ذلت همچون زهر تلخی است که از گلوی ما پایین نمی رود.
مادرم!
ما اینیم! ما افعی هایی هستیم
که اگر به خشم بیاییم
دنیا را سیاه می کنیم
و خواب خوش را از چشمان دشمنانمان می رباییم
و زهر به کام آنها می کنیم!
قصیده “همچون گذشته”
آرزو دارم روزهای رفته دوباره بازگردد
خانه سنگی و یا گلی مزین به چوبهای چندل را دوست دارم
دوست دارم کوخ آرزوهایمان را در آغوش گیرم
بر سبزه دشتها و یا خارها دراز کشم
…..
سرزمین اجدادم سرزمین خیرات و دشت های سبزش را دوست دارم
رودخانه مان و ساحل و امواج سبزه اش را دوست دارم
……
رودخانه مان که غم های زمانه آنرا خشک کرد و بسترش را با خاک پر کرد
دوست دارم
خنده های پدرم را دوست دارم
داستان لقاح دهنده نخل ها و ترانه الشگره(بولند) را دوست دارم
به هم خوردن نیزارها و خنده های خوشه های نخل در شب مهتابی
دوست دارم با دستان خودم نخل هایی که پدرم از عمر خود آبیاری کرد، سیراب کنم
دوست دارم بازگردم و خاک مشک افشان سرزمینم را ببویم
و با فروند (وسیله برای بالا رفتن از نخل) عشق و آرزو و عشرت نخل هایم را در آغوش کشم
و به آنها به گویم ای نخل هایم که در قلبم آتش افکنده اید
من بازگشته ام گریه نکنید دیگر زمان هجران سررسیده است
و می خواهم با اشک هایم اشک های زردرنگ چون عقیق تان را بشویم
آب به سوی تان روان خواهد شد و شاخه هایتان خشک نخواهند شد
…..
نه مادرم
نه مادرم، قسم به دایی ام و قسم به برادری شما من بازنمی گردم
قسم به جدم وصندوقچه سای وبه ستاره هایی که به آنها مزین است
قسم به گنجینه جده ام و مهر نمازش و انگشتر درخشانش
قسم به تفنگ پدرم که در وقت سختی او را زمین نزد
قسم به آن قطرات شیر سینه تو که غیرت را به من نوشاند
قسم به پدرم وبشت(عبای مردانه عربی) روشنش و قسم به اسب تندرو تر از بادمان
قسم به نشست هایمان در مضایفمان که انسانهای خیر را گردهم می آورد
قسم به هاون مان وآهنگش که هر شنونده ای را به طرب می آورد
…..
قسم به ان دستی که مگوار را برافراشت و به توپ ها هجوم برد (اشاره به واقعه جهاد)
چهار دست وپا به سوی مرگ می خزم و در راه حق حتی اگر تنم پاره پاره شود هراسی ندارم
از ضربه ای که به من وارد می شود اه سر نمی دهم، عیب است اگر چشمم پلک زند یا اشک بریزد
با زانو نزدن و کمر خم نکردن برای من آتش بسی بهتر از بهشت است
نه بهشت رضوان را می خواهم و نه دلسوزی کسی را
سربلند به آتش می روم و با مالک می جنگم و سرافراز بیرون می آیم.