نگاهی به مقالهء؛ ۲۱ آذر، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان
به جای مدخل:
قبل از پرداختن به مطلب لازم میدانم احترام خودم را نسبت به شیر زن برابری طلب آذربایجان، خانم اشرف دهقانی ابراز کنم و خاطره تابناک دو بیدار دل، یعنی صمد بهرنگی و بهروز دهقانی را که با نام و تاریخ ایشان گره خرده است را به حزن، برای اینکه درکنارمان نیستند و به نیکی، به خاطر تلاشهای ارزنده شان، یاد کنم. این واقعیت را نیز بیان کنم که خانم اشرف دهقانی با حیات سیاسی خود یکی دیگر را به لیست اولین های تاریخ تبریز و آذربایجان افزوده اند و مقام اولین رهبر سیاسی- حزبی زن را در دوره تازه تاریخمان به خود اختصاص داده اند. این برای خلق ترک در آذربایجان و ایران افتخاری به حساب می آید. اگر خلق ترک در تاریخ جدید مرارتهای هولناکی را تحمل کرده است، اما شخصیتهای برجسته سیاسی زیادی را در بالین خویش پرورانده است. آرزو میکنم تمام پیشروان سیاسی، متفکرین، هنرمندان و روشنفکران خلق ترک که امروز بجای خدمت به خلقشان در جنبش های سیاسی دیگر خلقها فعال هستند، به جنبش سیاسی خلق ترک بپیوندند و در ورق خوردن سرنوشت آذربایجان نقش مثبت و موثری بازی کنند. آیا هشتاد و اندی سال مرارت به مثابه یک ملت محکوم و اسیر و دو دهه تلاش و مبارزه اخیر برای رهایی از اسارت استعمار داخلی کافی نیست؟
مقدمه:
این نوشته نگاهی گذرا به بخشی از متدهای تحلیلی خانم اشرف دهقانی در مقاله بلند ایشان تحت عنوان “۲۱ آذر، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان!” است. هرچند که نقد بسیار تند خانم اشرف دهقانی به “فرقه دمکرات آذربایجان” جای پرسش دارد، در عین حال علت تکرار چندین بارهء مفاهیم و معانی تند و حتی اهانت آمیز ایشان روشن نیست. با این وجود روایت موفقیتهای “فرقه دمکرات آذربایجان” در طول یکسال حاکمیت خود از زبان خانم اشرف دهقانی نیز جالب توجه است. در مقام مقایسه اگر نقدهای تند نویسنده را در یک طرف ترازو و جنبه های مثبت کار فرقه دمکرات آذربایجان (با برداشت خود نویسنده) را در سوی دیگر آن قرار دهیم، جنبه های منفی فرقه دمکرات آذربایجان بطور فاحشی سنگینی میکند. در عین حال از نقطه نظر مبارزه طبقاتی، یعنی توجه به مطالبات دهقانان در آن مرحله (برای نمونه تقسیم زمین میان دهقانان) نمره فرقه دمکرات آذربایجان از نظر خانم اشرف دهقانی مردودی است! نتیجه تحلیلی خانم اشرف دهقانی از تجربه فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان از دو جهت حیرت انگیز است؛
یک: همسویی تحلیلی خانم اشرف دهقانی با راستگراترین گرایشات سیاسی فارس در مخالفت با فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان در ایران. چه فرقی میکند که این مخالفت از سوی چه جریانی (راست یا چپ) صورت میگیرد. مخالفت اساسا در جهت تضعیف (حداقل در اذهان عمومی) عمل میکند. در عین حال همسویی تحلیلی خانم اشرف دهقانی با گرایش راست فارس، میتواند مواضع سیاسی این گرایش را تاریخا تقویت کند.
دو: همسو شدن دو گرایش سیاسی (راست و چپ) در تقابل با فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان در شرایط اعتلای جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان (جنوبی) در وضعیت کنونی میتواند در نقش تاریخی و خارق العادهء فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان که با تاسیس حکومت ملی آذربایجان و در راستای منافع خلق ترک به حق تعیین سرنوشت آن خلق (در یکسال) منجر شد، سایه شبهه و تردید بیافکند.
و اما متدهای مورد استفاده در تحلیل خانم اشرف دهقانی:
یک: تضاد خلق- استعمار داخلی در تقابل با تضاد کار- سرمایه
خانم اشرف دهقانی مینویسند: “ایراد اصلی آن بود که فرقه دموکرات تصور می کرد که بدون مبارزه قاطع با دشمنان طبقاتی توده های تحت ستم آذربایجان می تواند خواست ملی بر حق این مردم را متحقق سازد” (پایان نقل قول)
در طول تمامی مقاله خانم اشرف دهقانی علت شکست حکومت ملی آذربایجان را اصلی تلقی نکردن تضاد دهقانان و زمینداران (کار- سرمایه) توسط فرقه دمکرات آذربایجان عنوان میکند. در صورتیکه در یک مبارزه رهاییبخش ملی و یا یک مبارزه ملی- دمکراتیک، چه در آذربایجان و چه در هرکجای دیگر، محوریت بر اصلی بودن تضاد خلق- استعمار (داخلی یا خارجی) باید باشد. فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان نیز به حق بر اصل بودن تضاد خلق- استعمار داخلی و استبداد (حکومت پهلوی) تاکید میورزید. تاکید فرقه دمکرات آذربایجان به تضاد کار – سرمایه (دهقانان – زمینداران) و اصلی تقلی کردن آن تضاد در آن شرایط، نتیجه ایی جز تشدید تضادهای داخلی در آذربایجان و راندن زمینداران آذربایجان بسوی اتحاد با دولت مرکزی ایران و تقویت دشمنی با حکومت نوپای ملی آذربایجان نتیجهء دیگری نداشت. فرقه دمکرات تضاد فرعی خود را تضاد دهقانان- زمینداران قرار داد و تا آنجا که در توان داشت در اصلاح وضعیت معیشتی دهقانان کوشش کرد.
برخورد با تضادهای خود داخلی (آذربایجان در ایران) و از آن جمله تضاد کار- سرمایه در اشلهای وسیع به مبارزه دمکراتیک داخلی ارتباط دارد. یعنی آنگاه که خلق از مبارزه با دشمن خارجی (در اینجا خود خارجی- دولت پهلوی) فارغ میشود، مبارزه برای کاهش و یا اضمحلال شکاف طبقاتی (تضاد کار- سرمایه) در دستور کار مبارزاتی قرار میگیرد. به بیان دیگر پرداختن به تضاد کار- سرمایه در پروسه یک مبارزه دمکراتیک و در برخورد با تضاد های داخلی و یا خود داخلی (آذربایجان) میتواند و بایستی انجام گیرد و نه در یک مبارزه ملی- دمکراتیک و در برخورد با تضاد خود خارجی (دولت پهلوی).
بنابراین تاکید به تشدید تضاد دهقانان- زمینداران برای فرقه دمکرات آذربایجان، تاکیدی درخدمت به خلق در آذربایجان نبوده و نمیتوانست باشد، چه تشدید این تضاد در آن مرحله از مبارزه عملا به تضعیف هرچه بیشتر فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان و تقویت دولت مرکزی ایران منتج میشد.
دو: مشی دمکراتیک در تقابل با مشی ملی- دمکراتیک
خانم اشرف دهقانی مینویسند: “تأمین منافع مردم آذربایجان برای رهائی از زیر ستم های گوناگون و از جمله ستم ملی ایجاب می کرد که فرقه دموکرات در جهت اتحاد توده های آذربایجان با دیگر توده های تحت ستم ایران حرکت کند. خلق آذربایجان در مقابل دشمنی قرار داشت که دشمن دیگر خلق های ایران نیز بود لذا برای تقویت نیرو و غلبه بر دشمن، لازم بود شرایطی به وجود آورد که این خلق مبارز با دیگر خلق های کشور متحد شده و همه آن ها در اتحاد و یگانگی با یکدیگر با دشمن مشترک شان بجنگند.” (پایان نقل قول)
آیا حقیقتا نقصان فرقه دمکرات آذربایجان اینبود که نمیخواست در اتحاد با دیگر خلقهای ساکن در ایران عمل کند؟ یا مسئله دیگری در این بین مانع از اتحاد عمل جنبش های سیاسی واقعا موجود در کشور بود! پیشه وری در نطق ها و نوشته های مختلفی جنبش های سیاسی و مترقی خلقهای دیگر را به مبارزه و اتحاد دعوت میکرد.
به بیان دیگر نقصان اصلی، در نادیدگرفتن اتحادعمل خلقهای ساکن در ایران توسط فرقه دمکرات آذربایجان نبود. نارسایی در آن تحلیلی استکه موقعیت، شرایط و شیوه مبارزاتی تمامی خالقهای ساکن در ایران را یکسان میپدارد و تحلیل دقیقی از ساخت و بافت دولت حاکم بر ایران را ندارد. بنابراین قبل از اینکه شیوه و مشی مبارزاتی خلقها را در راستای آرمانهای مبارزاتی شان به بررسی بکشیم، بایستی بدانیم که ساخت و بافت دولت ایران، امکان و شرایط اتحادعمل خلقها از آن نوعی که خانم اشرف دهقانی آرزو میکنند، وجود دارد؟
خانم اشرف دهقانی دشمن مشترک (استبداد سیاسی پهلوی) را شرط لازم و کافی برای اتحاد عمل سیاسی تمامی خلقها در ایران کثیرالملله تقلی کرده اند. در صورتیکه تجربه مبارزاتی و شکل و شیوه های آن نشان میدهد که دشمن مشترک (استبداد/استعمار داخلی/ دولت پهلوی ها) شرط لازم برای اتحاد عمل این نیروهاست، شرط کافی آرمانها و اهداف استراتژیکی استکه مشی مبارزاتی و روش مقابله این خلقها با دشمن اصلی یعنی استبداد/ استعمار داخلی را تعیین است. در اینجاست که شکاف قابل توجهی در شکل و شیوه مبارزاتی خلقها به میان می آید و شرایط اتحاد عمل را نه از سوی نیروهای سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس در ایران، بلکه از سوی جریانات سیاسی مرکزگرا و فارس محور دستخوش تردید و تغییر بسیار جدی میکند.
شاید لازم به ذکر استکه بگوییم، ایران یک کشور کثیرالملله است، اما ساخت و بافت دولت ایران (حتی در شکل استبدادی آن نیز) برخاسته از متن فرهنگ و تاریخ مردم و ملیتهای ساکن در ایران نیست. بلکه دولت ایران بعد از به قدرت رسیدن رضا شاه، دولتی تک ملیتی (فارسی) در کشور چندملیتی ایران است. از زمان به قدرت رسیدن رضا شاه دولت ایران (با وجود ساختار استبدادی آن) یک دولت تمام عیار فارسی از نقطه نظر تیپولوژی اتنیکی- قومی است. تیپولوژی اتنیکی (فارسی) دولت ایران از یکسو و غلبه ناسیونالیسم افراطی فارس بر دستگاه دولتی از سوی دیگر، عملا جنبش های سیاسی و مشی مبارزاتی آنان را به دو بخش کاملا مجزا از هم تقسیم کرده و دو بلوک سیاسی با دو مشی مبارزاتی را از دوره رضا شاه به این سو، شکل داده است؛
اول: بلوک سیاسی متعلق به خلق فارس (مرکزگرا و فارس محور) با مشی مبارزاتی “دمکراتیک”.
دوم: بلوک سیاسی متعلق به خلقهای (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و…) غیرفارس (نامتمرکزگرا و ملی محور) با مشی مبارزاتی “ملی – دمکراتیک”.
بلوک اول را تمامی سازمانها و احزاب سیاسی تشکیل میدهند (آگاهانه و یا ناخودآگاه) که عموما با پسوند ایران مزین هستند و زبان کتبی و رسمی حزب و سازمانی شان فارسی است و عموما به تاریخ رسمی به روایت دولتی در ایران باور دارند و زبان فارسی را تنها زبان اصلی کشور ایران تلقی میکنند و زبانهای دیگر را زبانهای قومی و محلی میخوانند و خلقهای غیرفارس را اقلیتهای قومی تلقی میکنند که مسائلشان بایستی از طرف دولت (فارسی) ایران مدیریت گردد. در میان این احزاب شخصیتهای غیرفارس، بویژه شخصیتهای ترک بسیار وجود دارند، اما این شخصیتها (از چپ تا راست) عملا در خدمت ترویج زبان فارسی، تقویت موقعیت سیاسی اقتصادی ملت فارس در ایران و جهان، ترویج تاریخ فارسی و در راستای آرمانهای دولت فارسی عمل میکنند. این بلوک سیاسی از مشی مبارزاتی “دمکراتیک” پیروی میکند و اغلب جریانات سیاسی منتسب به این بلوک در مسیر دمکراتیزاسیون دولت ایران و یا تحقق دمکراسی در ایران فعالیت میکنند. منسوبین به این بلوک ماهیت دولت حاکم بر ایران را “استبداد سیاسی/ دینی” (البته گرایش چپ فارس ماهیت طبقاتی این دولت را نیز مد نظر دارد) ارزیابی میکنند.
بلوک دوم را تمامی سازمانها، احزاب و شخصیتهای سیاسی تشکیل میدهند که فعالیت شان با پسوند سرزمین خودشان (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاحواز، ترکمن صحرا و…) مزین و گره خورده است. منسوبین به این بلوک، با تکیه بر هویت ملی، زبان ملی و وطن ملی خود، و برای برپایی حق تعیین سرنوشت خود مبارزه میکنند. منسبوبین به این بلوک، مبارزه با نژادپرستی و تبعیض را در محور مبارزاتی خود تلقی میکنند و تمرکزگرایی موجود سیاسی در ایران را مورد نقد جدی قرار میدهند. این بلوک از مشی مبارزاتی “ملی- دمکراتیک” پیروی میکند و تمامی جنبش ها در راستای آرمان حق ملل در تعیین سرنوشت خود مبارزه میکنند. منسوبین به این بلوک ماهیت دولت حاکم بر ایران را “استعمار داخلی و استبداد سیاسی/دینی/نژادی و طبقاتی ارزیابی میکنند.
گسترش جنبش های ملی- دمکراتیک در ایران و تبدیل دیسکورس “حقوق ملیتها” به یکی از مسائل حاد روز، منسوبین به بلوک اول را در بهترین حالت به سکوت و یا در بدترین حالت به واکنشی منفی و حتی همراهی با سیاستهای دولت ایران نسبت به این جنبش ها کشانده است. در یکسال حکومت ملی آذربایجان نیز رفتار منسوبین به بلوک سیاسی فارس در قبال حکومت ملی آذربایجان دقیقا همین رفتار بود. خانم اشرف دهقانی خود در همین مقاله به رفتار ناهنجار این بلوک سیاسی در آن زمان اذعان میکند: ” یک موضوع دردناک دیگر در مورد وقایع خونین ۲۱ آذر سال ۱۳۲۵ این است که اولاً، در آن زمان هیچ نیروی سیاسی در مورد آن همه جنایات و فجایعی که رژیم وابسته به امپریالیسم شاه در آذربایجان به وجود آورد لب به اعتراض نگشود و آن فجایع را محکوم نکرده و به افشای آن ها نپرداخت. تازه حتی حزب توده بیشرمی را به آن جا رساند که آن وحشیگری ها و عملکرد جنایتکارانه “اعلیحضرت شاه جوان” و نخست وزیرش “آقای قوام السلطنه” را تأئید و آن را “به خاطر صلح در داخل ایران که برای حفظ صلح جهان مفید است” قلمداد نمود. حزب توده در نشریه مردم شماره ۴، سال اول دی ماه ۱۳۲۵، نوشت: “برخی از رهبران فرقه دموکرات آذربایجان که پس از حادثه زنجان نسبت به ورود قوای دولتی خوشبین نبودند قصد مقاومت داشتند ولی از قرار معلوم سرانجام کمیته مرکزی فرقه دموکرات، مسالمت را در هر حال بر مناقشه ترجیح داد و به خاطر صلح در داخل ایران که برای حفظ صلح جهان مفید است و به منظور جلوگیری از جنگ و برادر کشی، از قصد مقاومت صرفنظر کرد و ترک مخاصمت اعلام شد.” (پایان نقل قول)
نمونه دیگر این نوع واکنشهای ارتجاعی و نژادپرستانه در همین سالهای اخیر نیز بوقوع پیوسته است. یعنی با انتشار بیانیه همکاری حزب دمکرات کردستان با حزب کومله کردستان، شاهد واکنش هیستریک تعداد قابل توجهی از نخبگان سیاسی ملت فارس بودیم که با “بیانیه استقلال و تمامیت ارضی، سرآغاز هرکارپایه سیاسی” خود را فرموله کرده بود. این دو حزب به خاطر ملت خواندن خلق کرد و طرح مطالبه “فدرالیسم” در بیانیه همکاری خویش، تجزیه طلب، ضد ایران خوانده شدند و با هزاران اتهام مواجه گردیدند.
نمونه برجسته تر دیگر را میتوان در واکنش جریانان منتسب به بلوک اول (بلوک سیاسی فارس) نسبت به نمایشات اعتراضی مردم آذربایجان در قعله بابک در دو دهه قبل را عنوان کرد که با وجود تجمع های چند ده هزار نفری در هر سال (و به بیانی چند صدهزارنفری در طول یک هفته) یا با سکوت مطلق از سوی آنان روبرو شد و یا علیه آن موضع گرفتند. واکنش سکوت و حتی مخالفت از سوی منسوبین به بلوک فارس نسبت به قیام خلق ترک در اعتراض به کاریکاتور اهانت در روزنامه ایران، به این خلق در سال ۱۳۸۵، نمونه برجسته دیگر آن نوع رفتار است. یکی از رهبران چپ فارس (از حزب کمونیست کارگری) در برنامه تلویزیونی خود میگفت: “مردم خر نشوید و در این تظاهرات شرکت نکنید”! حتی میتوانم عنوان کنم که فعالین حقوق بشر آذربایجانی از اینکه گروههای حقوق بشری فارس که تحت نام ایران فعالیت میکنند از انعکاس حوادث سیاسی در خصوص زندانیان سیاسی آذربایجان سرباز میزنند! و بالاخره بد نیست به موضع ضد فرهنگی فرهنگستان زبان و ادب فارسی اشاره کنیم که تحصیل به زبان مادری کودکان غیرفارس در ایران را ممنوع میکند و آن را تضعیف زبان فارسی و توطئه دشمنان خارجی قلمداد میکند!! و این موضع ارتجاعی و استعماری با سکوت معنی دار محافل ادبی فارسی مواجه میگردد و اعتراضی به آن نمیشود. آیا فاکتهایی آشکارتر از این لازم است تا روشن شود که این بلوک بندیهای سیاسی نقش تعیین کننده ایی در اتخاذ تاکتیک و استراتژی دارند؟
بنابراین در دوره حکومت یکساله فرقه دمکرات آذریایجان، تمامی تمنی رهبران فرقه اتحاد عمل با جنبشهای موجود در بخشهای دیگر ایران بود. اما همان زمان نیز منسوبین به بلوک اول (گروهها و شخصیتهای مرکزگرای فارس محور) مخالف سرسخت مطالبات خلقهای غیرفارس و در پیشاپیش آنان فرقه دمکرات آذربایجان بودند. حزب توده ایران با وجود اینکه نیروهای خود را به درخواست حزب برادر بزرگتر در روسیه در اختیار فرقه دمکرات آذربایجان قرار داده بود، اما از هیچ گونه تخریب علیه این فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان کوتاهی نکرد.
اتحادی که واقعا میتوانست در آن دوره عملی گردد، اتحاد خلقهای غیرفارس در ایران بود که فرقه دمکرات آذربایجان عملا با کردها به چنین اتحادی جامه عمل پوشاند و یقینا دیگر خلقهای غیرفارس (بلوچ، عرب، ترکمن و…) نیز علاقمند پیوستن به این اتحاد بودند، اما فاصله جغرافیایی مانع از تحقق عملی این اتحادها گردید.
سه: نگاه به وطن ملی در تقابل با یک استان کشور؟
خانم اشرف دهقانی مینویسند: “فرقه دمکرات … تصور می کرد که با تکیه زدن بر قدرت سیاسی در یک استان از یک کشور (ایران) و امید بستن به ارتش سرخ شوروی… می تواند حکومت ملی خود را حفظ نماید.” (پایان نقل قول)
آرمان خلق ترک در هشتاد و اندی سال گذشته، چون هر خلق دربند واسیر دیگری، مبارزه برای حق تعیین سرنوشت و برپایی دولت در وطن ملی خود آذربایجان (چه در داخل ایران و چه خارج از آن) است. آذربایجان جنوبی تنها یک استان نیست، آذربایجان اتنیک جغرافیای وسیعی را تشکیل میدهد و وطن ملی خلق ترک و دیگر ساکنین غیرترک آن است. “آذربایجان جنوبى سرزمینى در محدوده جغرافیایى کشور ایران است که از نظر تاریخى مسکن اقوام ترک بوده و اکنون نیز اکثریت ساکنین آنرا ملیت ترک تشکیل میدهد. این سرزمین اقلا شامل کلیه مناطق ترک نشین شمال غربی ایران در آغاز قرن بیستم (و یا مناطق ترک نشین استانهاى دوازده گانه فعلی آذربایجان شرقى٫ آذربایجان غربى٫ اردبیل٫ زنجان٫ قزوین٫ همدان٫ مرکزى٫ گیلان٫ کردستان٫ تهران٫ قم و کرمانشاهان٬ به انضمام مناطق ترک نشین متروپل تهران و خلجستان) میباشد. بویژه سه استان همدان٬ قزوین و مرکزی که آینده نواحی ترک نشین و آذربایجانی به ترتیب سه استان کردستان٬ تهران و قم مستقیما به آینده آنها وابسته است٬ جزء لاینفک آذربایجانند” (مهران بهاری)
بنابراین جهت حرکت فرقه دمکرات آذربایجان، یک استان نبود و اساسا آرمان سیاسی فرقه دمکرات آذربایجان با تقسیمات کشور دولت ایران هیچ ارتباطی نداشت. تنزیل معنی وطن ملی خلق ترک (آذربایجان) به یک استان و دوری جستن از جوهره جنبش سیاسی موجود در آذربایجان که جنبشی ملی- دمکراتیک است، آنهم از زبان یک شخصیت شناخته شده آذربایجانی (خانم اشرف دهقانی) میتواند به شبهه ها و شائبه هایی غیرلازم در نزد راستگراترین جریانات فارسی دامن بزند و حتی این شخصیت را در دامن گرایش ضد آذربایجان درغلطاند. آنچه در ادبیات سیاسی برای خلق ما و جنبش سیاسی آن اهمیت دارد، وطن ملی این خلق یعن آذربایجان (جنوبی) است. بدون وطن ملی هر خلقی به یک اقلیت اتنیکی پراکنده در میان ملت حاکم بدل میگردد و ضایعات بسیاری را بر زندگی انسانها مستولی میسازد.
از جنبه آماری نیز شایان ذکر استکه براساس آمارهای ارائه شده از سوی مسئولین دولتی جمهوری اسلامی، ۳۰ درصد ازجمعیت کنونی ایران را فارسها و ۴۰ درصد آن را ترکها تشکیل میدهند۲٫ بنابراین اتحاد خلق ترک و خلق کرد در بین سالهای ۱۳۲۵-۱۳۲۴ بزرگترین اتحاد سیاسی بلوک سیاسی دوم در اتحاد یا تقابل با بلوک سیاسی اول بود که به دلیل شرایط تاریخی آن دوره و نقش موثر قدرتهای خارجی با شکست مواجه گردید.
چهار: شیوه مبارزاتی دوره قاجارها در تقابل با شیوه مبارزه دوره پهلوی ها
خانم اشرف دهقانی مینویسند: “در دوره های قبلی، ستارخان و خیابانی، آذربایجان را پایگاهی برای گسترش مبارزه انقلابی در سراسر ایران قرار داده … بودند. به همین خاطر هم آن ها با مبارزات انقلابی خود (علیرغم شکست آن مبارزات در مقابل جبهه پرقدرت ارتجاع) برای مردم ایران تجارب سیاسی ارزنده ای به جا گذاشتند که در خدمت پیشبرد مبارزات آیندگان قرار گرفت.
اما “حکومت ملی آذربایجان” درست بر عکس دوره مشروطیت و جنبش خیابانی، نه فقط سرنوشت مردم آذربایجان را از سرنوشت بقیه مردم ایران جدا کرد بلکه با راه دادن به تبلیغاتی که عظمت طلبی و روح ملت خواهی آذربایجانی در آن ها حرف اول را می زد، به تضاد بین مردم ترک آذربایجان با مردم فارس و دیگر خلق های ایران هم دامن می زد.” (پایان نقل قول)
خانم اشرف دهقانی احتمالا به خاطر نیاورده اند که مشی مبارزاتی ستارخان و شیخ محمد خیابانی به یک دورهء مبارزه دمکراتیک باز میگردد. چرا که دولت قاجاردر آن دوره، با وجود اینکه شخصیتهای فارس و حتی ادبیات فارسی در دوره های آخر آن نفوذ قابل توجهی در دستگاه سیاسی به هم زده بود، اما همچنان یک دولت ترکی از نظر تیپولوژی اتنیکی بود. بنابراین مبارزه ستارخان و خیابانی برای اصلاحات دمکراتیک و یا دمکراتیزه کردن دولت قاجار صورت میگیرفت. و دقیقا از همین زاویه، اهداف مبارزاتی احزاب سیاسی مرکزگرا و فارس محور در ایران نیزدمکراتیزه کردن دولت فارسی ایران است. بی تردید مبارزات دمکراتیک ستارخان و شیخ محمد خیابانی به تجربه مبارزاتی خلقها ورق زرین دیگری افزوده اند. اما در مقایسه شیوه مبارزاتی ستارخان و شیخ محمد که بر مبارزه دمکراتیک تکیه داشتند با شیوه مبارزه فرقه دمکرات آذربایجان که بر شیوه ملی- دمکراتیک تکیه داشت تفاوت فاحشی وجود دارد. آرمان مبارزاتی خلقهای غیرفارس در ایران، دمکراتیزه کردن دولت فارسی ایران نیست، هرچند که این جنبش ها تا آخرین امکان به مبارزه دمکراتیک در ایران کمک میکنند. اما هدف مبارزه ملی- دمکراتیک تحقق حق تعیین سرنوشت خلقها به دست خودشان و در وطن ملی آنها (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاحواز، ترکمن صحرا و…) است. اگر شرایط لازم برای عملی شدن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در داخل ایران با برپایی یک نظام فدرالیستی، ممکن باشد، مرحله گذار با هزینه های کمتری سپری میگردد. اما مقاومت دولت ایران در مقابل این مطالبه و همراهی بلوک سیاسی فارس با آن میتواند ایران را بسوی یوگسلاویزه شدن پیش ببرد.
بنابراین از جنبه شکست خوردن، تمامی این جنبش های (چه ستارخان و شیخ محمد در دولت قاجار و چه فرقه دمکرات آذربایجان در دوره حاکمیت پهلوی ها) شکست خورده اند. اما از جنبه تجربه سیاسی و نقش تاریخ، تاریخ فرقه دمکرات آذربایجان تجارب و حقوقی را نسیب خلق ترک در ایران کرده است مبارزات ستارخان و شیخ محمد خیابانی هرگز نمیتوانند چنین تجارب و حقوقی را برای خلق ترک به ارمغان بیاورند. بدین علت که مبارزات ستارخان و شیخ محمد خیابانی به دوره اسارت خلق ترک در چنگال استعماری دولت فارسی ارتباطی ندارد. مبارزات آنان در جهت دمکراتیزه کردن دولت قاجار بود. اما فرقه دمکرات آذربایجان در دوره ایی به میدان جدال سیاسی وارد شده است که خلق ترک در اسارت یک دولت نژادپرست (پهلوی ها) از نوع استعمار داخلی گرفتار بود. امروز نیز خلق ترک ساکن در آذربایجان و ایران و دیگر خلقهای غیرفارس ساکن در ایران، در اسارت استعمار داخلی و استبداد دینی/نژادی/طبقاتی جمهوری اسلامی بسرمیبرند.
از جنبه دیگر جنبش سیاسی خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران در شرایط کنونی رو به اعتلاست. به همین سبب تشکیل حکومت ملی آذربایجان توسط فرقه دمکرات در سال ۱۳۲۴ از نظر تاریخی پشتوانه عملی و حتی حقوقی برای دولتمداری خلق ترک در آذربایجان جنوبی را فراهم میسازد. بسیار روشن استکه امروز جنبش سیاسی در آذربایجان از تجارب فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان درسهای گرانی را آموخته و خواهد آموخت. بنابراین علی رغم برداشت خانم اشرف دهقانی، برای خلق ترک به خاطر شرایط اسارت باری که خلق ما در آن گرفتار است، فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان بسیار پراهمیت تر از تجارب مبارزات دمکراتیک ستارخان و شیخ محمد خیابانی است. هر چند که این دوشخصیت دمکرات تاریخ آذربایجان هرگز جایگاه خودشان را به مثابه برجسته ترین شخصیتهای تاریخ آذربایجان از دست نخواهند داد.
در جاهای مختلفی از مقاله “۲۱ آذر، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان!” القاب اهانت آمیز و مفاهیم دور از انتظاری به فرقه دمکرات و رهبری آن سید جعفر پیشه وری نسبت داده شده است. “فرار پیشه وری”، “عدم مبارزه (وی) در مقابل یوش ارتجاع”، “گریختن از میدان رزم” و… از آن جمله مفاهیمی هستند که خانم اشرف دهقانی به رهبر فرقه دمکرات آذربایجان نسبت داده است. این بخش نوشته با توجه به تجربه مبارزاتی خانم اشرف دهقانی برای من بسیار حیرت آور بود. چون اگر گفتن این القاب و مفاهیم به این سادگی می بود، همین القاب را میتوانیم به کسانیکه در موقعیت رهبری حزبی قرار داشتند (خانم اشرف دهقانی هم یکی از آنها است)، نیز نسبت دهیم! به این معنی که، رهبران حزبی به هنگام مهاجرت اجباری از ایران در بعد از سال ۱۳۶۰ نمیتوانستند تمامی اعضا وهواداران خود را به همراه خود به خارج از ایران بیاورند، این رهبران (با تفسیر خانم اشرف دهقانی) با وجود اینکه بخش اعظم اعضا و هواداران آنها در مقابل یورش جمهوری اسلامی تنها گذاشته شده بودند، به خارج از ایران مهاجرت (به بیان خانم دهقانی فرار!!)کرده اند!
در عین حال بایستی یادآوری کنم که روایت تاریخی خانم اشرف دهقانی از چگونگی مسائل در هفته های آخری حضور فرقه دمکرات آذربایجان در ایران اولا، آنچنانکه باید با واقعیتهای علنی شده سازگار نیست و ثانیا هیچ تحقیق مستقل و همه جانبه ایی از حوادث آن روزها انجام نشده است که بتوان با اطمینان سخنی در خصوص روزهای آخر حضور فرقه دمکرات در ایران بر زبان راند. بخش تاریخ این نوشته خود نوشتار دیگری را طلب میکند و از حوصله این نوشته خارج است.
پنج: رهبری پرولتری در تقابل با دمکراسی
خانم اشرف دهقانی مینویسند: “در عصری که ما در آن به سر می بریم، تنها با یک رهبری پرولتری، غلبه بر امپریالیسم و همه مرتجعین وابسته به آن جهت نیل به پیروزی ممکن است. همچنین تنها با بسیج تمام نیروهای انقلابی در سطح جامعه ایران زیر پرچم پرولتاریا می توان دشمنان طبقاتی را نابود و دموکراسی را در جامعه که شرط بروز اراده آزاد توده هاست و تنها در آن شرایط امکان حل مسئله ملی وجود دارد، بنا نهاد.” (پایان نقل قول)
در این جمله خانم اشرف دهقانی، معنی دقیق “رهبری پرولتری” و “دمکراسی” روشن نیست. آنچه که امروز میدانیم این استکه، دمکراسی سیاسی در یک نظام چند حزبی معنی پیدا میکند. آیا “یک رهبری پرولتری” مورد نظر خانم اشرف دهقانی میتواند نظام چند حزبی را با افکار و اندیشه های مختلف (از راست تا چپ) در خود جای دهد؟ در عین حال دمکراسی هم میتواند نظام سیاسی کشور را براساس رای مردم تغییر دهد و هم میتواند حاکمیت در نظام سیاسی را با انتخاب یک یا چند حزب سیاسی اداره کند. آیا “یک رهبری پرولتری” ظرفیت تغییر نظام سیاسی که بر آن حاکم است را دارد؟ آیا رهبری پرولتری این ظرفیت را دارد که حاکمیت را به دست حزب و یا احزابی بسپارد که با آراء اکثریت و یا اکثریت نسبی مردم انتخاب شده اند؟ تردید بسیاری وجود دارد که دمکراسی با رهبری پرولتری و یا نظام پرولتری سازگار داشته باشد. اما نمیدانم چرا در نقل قول فوق، “دمکراسی” به مثابه تکوین اراده آزاد توده ها از سوی خانم اشرف دهقانی مورد استفاده قرار گرفته است؟
تازه اگر رهبری یا نظام پرولتری با دمکراسی آشتی هم بکند، آنوقت چگونه این رهبری پرولتری قادر است “غلبه بر امپریالیسم و همهء مرتجعین وابسته به آن” را تامین کند؟ اساسا اگر تصور بکنیم که “یک رهبری پرلتری” موفق شود تمامی نیروهای انقلابی را در سطح جامعه ایران بسیج کند، آیا این نیرو قادر است “امپریالیسم و همه مرتجعین وابسته به آن” را شکست دهد؟ تازه دمکراسی مورد نظر در این بیان خانم اشرف دهقانی زمانی بدست می آید که؛ با بسیج تمام نیروهای انقلابی در سطح جامعه ایران زیر پرچم پرولتاریا دشمنان طبقاتی را نابود و دموکراسی را … بنا نهند. واقعا بسیج تمامی نیروها تحت یک رهبری پرولتری ممکن است؟ آیا همه رهبران پرولتری از یک نظر سیاسی پیروی میکنند که بتوانند با پیروی از یک رهبری به اهداف سیاسی خود نزدیک شوند؟ اما به نیکی میدانیم که رابطه رهبری پرولتری و دمکراسی یک رابطه آشتی ناپذیریست و هرگز جایی در تاریخ دیده نشده است که دمکراسی با یک رهبری پرولتری قابل جمع باشد. آنجایی که رهبری پرولتری وجود داشته باشد نمیتوان از دمکراسی سخن گفت و آنجا که دمکراسی بر کرسی نشسته باشد، دیگر رهبری پرولتری نمیتواند به تنهایی بر جامعه حکم براند.
جدا از موارد نارسای فوق در نقل قول بالا، دمکراسی حتی با حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نیز نه همردیف است و نه هم موضوع. به بیان دیگر حقوق ملی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در ظرف دمکراسی نمی گنجد. اساسا دمکراسی و حقوق ملی دو مقوله جدا از هم هستند. دمکراسی تنها میتواند شرایط را برای ترویج فکر حق تعیین سونوشت مساعد تر کند. اما اعاده کننده حق تعیین سرنوشت خلقها نیست. برای نمونه در ایران، کردها ۸ یا ۱۰ درصد جامعه ایران را تشکیل میدهند و بلوچها به ترتیب یک و عربها سه درصد جمعیت ایران را به خود اختصاص میدهند. اگر همین جمعیتها براساس تعداد جمعیت خود حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد کرسی های مجلس قانونگذاری را بر اساس دمکراسی و رای مردم، اشغال کنند، نخواهند توانست لایحه ایی در خصوص “حق ملل در تعیین سرنوشت خود” را به تصویب مجلس برسانند (آمارهای ارائه شده دقیق نیستند). به بیان دیگر اصول دمکراسی برای گروههای ملی در ایران فرصت بهرمندی از حق تعیین سرنوشت خود را نخواهد داد. بنابراین بایستی راه و روشهای دیگری را برای تحقق حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به کار گرفت. به این ترتیب. تکیه بر دمکراسی به مثابه حلال تمامی مشکلات جامعه تکیه ایی نادرست و چوبین است.
به نظر میرسد سه عنصر اولیه در تکوین و برقراری یک دولت دمکراتیک و مدرن ایران میتواند نقش بسیار جدی بازی کند؛ اول، دمکراسی سیاسی، دوم، پذیرش منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن (و منشور ملل متحد و دیگر اعلامیه های جهانی و از آن جمله اعلامیه جهانی حقوق زبانی و…) و سوم توافق بر سر یک نظام فدرالی با مرزهای زبانی مبتنی بر جمهوریت، میتواند سه پایه اساسی در حرکت بسوی تشکیل دولتی چند ملیتی، سکولار و دمکراتیک در ایران باشد. راه دیگری برای تحقق برابری و عدالت اجتماعی برای مردم در چارچوب ایران وجود ندارد.