زندگی در احواز متوقف شد. مردمی که زندگی در جنگ را تجربه کرده و از موشک ، هواپیما و تیر ، خانه نشین نشدند ، امروزه همگی در منازل خود سنگر گرفته تا از گرد و خاک و ریزگردهای سرطان زا در امان بمانند. اما دریغ از امنیت در برابر بارش روزمره ریزگردها..!
صدها کودک معصوم در روزهای گذشته در بیمارستان ابوذر احواز بستری شده اند. روزانه هزاران نفر به دلیل مشکلات تنفسی ناشی از وضعیت بحرانی هوا و آب به بیمارستان ها مراجعه می کنند. شهرهای احواز ، تمیمیه ، معشور ، خلفیه ، ملاثانی ، حمیدیه ، حویزه ، خفاجیه ، سوسا ، عمیدیه ، محمره ، عبادان و دهها شهرک و روستای دیگر به گواهی سازمان های محلی در معرض شدیدترین نوع بارش خاک واقع شده و به حالت تعطیل درآمده اند.
شعاع دید به حدود ۱۰۰ و اندی متر رسیده است. غلظت گرد و خاک و ذرات معلق در هوا ۶۶ برابر استانداردهای شرایط اقلیمی است. دستگاههای پایش هوا نیز از کار افتاده اند. آنچه هست وضعیت کاملا بحرانی و بسیار خطرناک است.
هشدارهای مستمر فعالان حمایت از محیط زیست و حقوق بشر در سال های گذشته اما به هیچ وجه مورد توجه قرار نگرفتند. رژیم آپارتاید حاکم در گذشته و حال همواره در برخورد با فعالان حمایت از محیط زیست ، فعالان حقوق بشر و دیگر فعالان سیاسی و اجتماعی عرب ، آنان را با اتهام های ناروا راهی زندان ها کرده است.
از مهمترین دلایل به وجود آمدن وضعیت بحرانی فعلی می توان به اصرار برخی اساتید دانشگاههای تهران بر اجرای برنامه های تغییر بافت جمعیتی از راهکار مصادره زمین های کشاورزی مردم عرب و واگذاری آنها به شرکت های کشت و صنعت و دیگر طرح های اقتصادی موسوم به طرح های ملی است. برنامه های یاد شده به دلیل تغییر گونه های گیاهی همچون نابودی نخلستان ها و کشت گیاه پر مصرف ساقه نیشکر ، سمپاشی ، کود پاشی ، به وجود آمدن پساب های شور و آلوده به انوع مواد شیمیایی و… موجب آسیب های جدی به محیط زیست منطقه شده و وضعیت را به نقطه بحران رسانده است. به موارد یاد شده ، انحراف آب به سوی مناطق مرکزی ایران ، سد سازی های بی حد و مرز ، خشک کردن تالاب ها به منظور کاوش نفت و گاز و طرح های نظامی را باید افزود.
به نظر می رسد در شرایط کنونی مردم احواز و دیگر شهرها و روستاهای بحران زده ، بایستی به گفته برتولت برشت یک جمله بیفزاییم و آن این است که : بی سوادی سیاسی اکسیژن را از انسان دریغ میدارد و آن را خاک بر سر می کند!
آن انسان فرزانه می گفت: بدترین نوع بیسوادی، بیسواد سیاسی است، بیسواد سیاسی کور و کر است، درک سیاسی ندارد و نمیداند که هزینههای زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن ، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند. او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده ، سینه جلو میاندازد و می گوید که: “از سیاست بیزار است”. چنین آدم سبک مغزی نمیفهمد که بیتوجهی به سیاست است که زنــان فــاحــشه و کــودکان خــیابانــی میسازد ، قتــل و غــارت را زیاد میکند و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت میافزاید.
در همین زمینه به یاد دارم که در دهه هفتاد و پس از آن برخی (نخبگان) خام که در دانشگاهها فقط به دنبال کسب مدارک و فرصت های شغلی بودند با غرور و تکبر ، بیزاری خود را از وارد شدن به مبارزه سیاسی حتی از نوع مسالمت آمیز آن و در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی به ما اعلام می کردند. آنان می گفتند که نسبت به سیاست بیزارند! نمی خواهند وارد این بازی شوند! غافل از اینکه عدم ورود به میدان سیاست و سپردن سرنوشت خود به دستان فاشیسم حکومتی است که امروزه تنفس را بر همه آنان دریغ کرده است. زمانی که گفته برتولت برشت درباره بیسوادی سیاسی را یادآور می شدیم عده ای ما را تمسخر می کردند!
از سوی دیگر اما در شرایط کنونی که مرگ تدریجی ، مردم و طبیعت مناطق جنوب غرب ایران را تهدید می کند شاهد سکوتی مرگبار از سوی اپوزیسیون خارج نشین هستیم. نیروهای دموکرات ، ملی گرا ، سوسیالیست ، راست ، چپ ، میانه ، لیبرال ها و همه در برابر جنایت حاکمیت ایران بر علیه مردم عرب مهر سکوت بر لب زده اند!
سکوت مرگبار حاکم بر اپوزیسیون نیز یک خاطره تلخ به یادم آورد. در اواخر دوره اصلاحات که چندین انفجار در احواز و دیگر شهرها رخ داد ، یکی از دوستان خبرنگار خود را به سراغ یک کارشناس مسائل قومی در تهران فرستادم تا با ایشان یک مصاحبه انجام دهد و نظرات او را درباره حوادث یاد شده جویا شود. در مقابل درخواست دوستم از آن کارشناس که در خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ، ایرنا ، مشغول به کار بودند. ایشان گفته بودند: خیر من در این مورد به خصوص مصاحبه نمی کنم ، اما بین خودمان ، هر چه باشد انفجارها در مناطق عرب نشین رخ داده و همین بهتر که جمعیت عرب ها کمتر شود. امروز با انفجار ، امیدوارم فردا با چیزهای دیگر !
دوستم که به امید مصاحبه به سراغ ایشان رفته بود ، با ناراحتی و پریشانی نزد من در دفتر روزنامه کار و کارگر در خیابان دانشگاه برگشت و نظر کارشناسی آقای کارشناس مسائل قومی را به من منتقل کردند. از ایشان خواستم که آرامش خود را حفظ کند. به ایشان تاکید کردم که این آقای کارشناس نه نماینده دولت است و نه نماینده مردم و حد اکثر می توان او را یک بیمار سیاسی و عرب ستیز نامید که همانند برخی اساتید دانشگاهها در تهران دولت را به سوی تغییر بافت جمعیتی مناطق عرب نشین تشویق و برای آن نظریه پردازی می کنند و مسئله ملی در درون قابل حل شدن است.
در حال حاضر اما ، چند سالی است که نظراتم کاملا برگشته و معتقدم که چنین افرادی را باید گونه ای از نمایندگان حاکمیت و چنین نیز رفتارهای آنان بیانگر اندیشه طیف هایی از اپوزیسیون حاکمیت ایران هستند.
اپوزیسیونی که چندی پیش برای چند حادثه غیر انسانی و البته محکوم ، همچون موضوع اسیدپاشی به زنان ، آسمان را به زیر کشید اکنون با مرگ آحاد ملت عرب و بستری شدن کودکان بیگناه در بیمارستان ها لالمونی گرفته است.
گرد و خاک سیاست آپارتاید حاکم در تهران اکنون تمام مناطق عرب نشین را فرا گرفته است. از سوی دیگر حاکمیت جمهوری اسلامی و بسیاری رسانه های اپوزیسیون و حتی رسانه هایی که بودجه آنها را بریتانیا یا ایالات متحده تامین می کند ، درباره انحراف آب رودخانه ها ، خشک شدن تالاب ها ، نابودی مزارع کشاورزی ، سد سازی های غیر علمی و بی رویه و دیگر جنایت های رژیم سخنی به میان نمی آورند. در شرایط فعلی که همگان مهر سکوت بر لب زده اند و نظاره گر مرگ یک ملت هستند اما به نظر می رسد که پیگیری حق تعیین سرنوشت ملی ملت عرب ساده ترین و بدیهی ترین حق آن مردم است تا از سیاست های خصمانه دولت مرکزی ایران برای همیشه رهایی یابند.