تبعیض قومی، همسانسازی و توسعه مرکزگرا در ایران
جدال بر سر اثبات یا انکار وجود تبعیض قومی در ایران یکی از پرمناقشهترین مباحث سیاسی ایران امروز است که هر از گاه و به بهانهای تبدیل به موضوعی داغ میشود. این واقعیت پیش و بیش از هر چیز دلالت بر اهمیت یافتن و قدرت پیدا کردن گفتمانهای ناسیونالیستی یا دست کم مطالبه حقوق ملی دارد. یک طرف این مجادله کسانی هستند که حفظ تمامیت ارضی ایران را پیش شرط هر گونه اندیشه و عمل سیاسی در و برای ایران میدانند و منکر وجود مقوله تبعیض قومی در ایران هستند و در طرف دیگر کسانی که وجود ستم و تبعیض علیه اقوام یا ملل ایرانی را مفروض گرفته و بر این مبنا به فعالیت نظری، مدنی و سیاسی مبادرت میورزند.
استدلالهای معتقدان به وجود تبعیض و استدلالهای منکران آن
استدلالات دو طرف هم به طور کلی از این قرار است:
برای اثبات وجود این پدیده در ایران به سرکوب فعالان سیاسی و مدنی قومی، محرومیت از برخی حقوق اجتماعی همچون آموزش زبان مادری و نیز توسعه نیافتگی اقتصادی مضاعف مناطق غیرفارس زبان، اشاره میشود. در مقابل، منکران، تبعیض سیاسی و اقتصادی را اموری نامرتبط به تفاوتهای قومی میدانند و صرفا مذهب و جنسیت را مولفههای موثر در نابرابری حقوقی بر میشمارند. برخی از آنها تحت تأثیر گفتمان حقوق بشر و دمکراسی، سیاست منع آموزش زبانهای مادری غیر از زبان فارسی را غلط میدانند اما عدهای هنوز و با ترفندهای مخصوصی آن را تأیید میکنند. از این گذشته و از آن جا که چیزی به نام قوم فارس – که قوم حاکم هم باشد- در ایران وجود تاریخی و واقعیت عینی نداشته است پس از نظر اینان مقایسه ایران با کشورهایی نظیر ترکیه، عراق، شوروی سابق و یوگسلاوی هم خطاست.
ایراد عمده و اصلی استدلال انکارکنندگان وجود تبعیض قومی در ایران آنجایی است که دقیقا مشخص نمیکنند که با این اوصاف چه چیزباعث رشد و گسترش گفتمانهای، به زعم آنها، قومگرا شده است. اهمیت این نکته زمانی بیشتر میشود که دیرپایی این گفتمانها در طول تاریخ معاصر ایران را هم به یاد بیاوریم. این مسئله صرفا در دوره جمهوری اسلامی موضوعیت پیدا نکرده است که بتوان با توسل به ماهیت مذهبی حکومت و تقلیل مسائل قومی/ملی به مولفههای مذهبی، منکر آن شد. با وجود نفی ناسیونالیسم باستانگرای دوران پهلوی از سوی جمهوری اسلامی، سیاست حکومت در قبال تکثر قومی در ایران تداوم همان سنت سیاسی و مدل حکمرانی بوده است. فهم وشناخت ویژگیهای تبعیض قومی در ایران وچرایی و چگونگی آن، مستلزم بررسی تداوم تاریخی و چگونگی سربرآوردن آن است.
همسانسازی
تکثر فرهنگی- قومی-زبانی در ایران از زمانی تبدیل به مسئله شد که به عنوان عامل پراکندگی و هرج و مرج و مانع ترقی و تمدن و توسعه شناخته شد. «ریشه پیشرفت نیافتگی ایران، و بیشتر کشورهای خاور، پراکندگی توده هاست»[۱]. چنین رویکردی پس از انقلاب مشروطه و اشغال ایران در جنگ جهانی اول یکی از عناصر اصلی گفتمان غالب ناسیونالیستی در میان روشنفکران و نخبگان سیاسی بود. راه حل این مسئله هم دم دستترین گزینه ممکن یعنی از بین بردن تفاوتها و همسان سازی یا آسیمیلاسیون بود. این صورتبندی از مسئله تا حدود زیادی متأثر از الگویی آزموده شده در همسایگی ایران بود.
الگوی روسی مدرنیسم به طور کلی و نوع مواجهه روسیه تزاری با مقوله تکثرفرهنگی در فرایند ساختن دولت – ملت به طور خاص، به مثابه سرمشقی برای برخی کشورهای آسیایی بویژه در منطقه خاورمیانه عمل کرده است. در اوایل قرن نوزدهم میلادی و در زمان تزار نیکلای اول بود که برای جبران عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی روسیه نسبت به همتایان اروپایی اش همچون انگلستان و فرانسه، مفهوم ملیت در کنار اتوکراسی و ارتدکسی اصول سیستم سیاسی امپراتوری را تشکیل دادند. از این رو در مملکتی که نصف اهالی آن غیرروس بودند زبان رسمی و اداری و اشرافیت روسی شد. پیش از آن زبان دربار، زبان فرانسه و زبان اشرافیت، آلمانی بود. مطالعه زبان و تاریخ روسیه هم جزو واحدهای اجباری در دانشگاه شد. این سیاست در حقیقت ” تلفیق اراده گرایانه ملت با سیستم دولتی امپراتوری” بود و عنصر مرکزی و محوری آن ایده روسی کردن تمام اتباع امپراتوری بود.[۲]
دولت-ملتهایی که در قرن بیستم و در بقایای امپراتوریهای ایران و عثمانی شکل گرفتند عمدتا متأثر از چنین الگویی بودند. آنچه در زمان رضاشاه در ایران رخ داد با تفاوتهایی جزئی با پروژه ترکی سازی جامعه در جمهوری ترکیه وعربی سازی در عراق و سوریه در یک راستا بود. خطوط کلی سیاست آسیمیلاسیون و حتی جزئیات آن پیش از سلطنت رضاشاه و توسط روشنفکران آن دوره مشخص شده بود. کاظم زاده ایرانشهر در نشریه ایرانشهر که در میان تحصیلکردگان ایرانی مخاطب وسیعی داشت اینگونه مینویسد: «ما باید فرقههای محلی، گویشهای محلی، لباس محلی، آداب محلی و حساسیتهای محلی را از میان برداریم. »[۳] تقی ارانی هم که بعدها بنیانگذار گروه ۵۳ نفر شد، در زمان تحصیل در آلمان در نشریه فرنگستان مقالهای چاپ کرد و درباره خطرات رواج زبان ترکی در زادگاهش، آذربایجان، هشدار داد و نوشت:«همه میهن پرستان ایرانی، به ویژه مسئولین آموزشی کشور، باید هر آنچه در توان دارند به کار گیرند و زبان فارسی را به جای ترکی در این استان به کار گیرند. ما باید مجله، روزنامه و کتابهای فارسی و معلمان فارسی زبان به زادگاه زردشت و آریاها اعزام داریم».[۴]
مهمتر از اینها مقالهای است که محمود افشار در خردادماه سال ۱۳۰۴ در نشریه خود، آینده، نوشت و همچون مانیفست ناسیونالیستهای آن زمان، تبدیل به برنامه اجرایی سیستم سیاسی جدید در قبال تکثر و تنوع فرهنگی در ایران شد. او در این مقاله با عنوان ” مطلوب ما: وحدت ملی ایران” پس از ذکر اهمیت مقوله وحدت ملی در شکوفایی و پیشرفت مملکت مینویسد :« منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود و… کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشد… اگر ما نتوانیم همه نواحی و طوایف مختلفی را که در ایران سکونت دارند یکنواخت کنیم، یعنی همه را به یک معنی ایرانی نماییم، آینده تاریکی در جلوی ماست. »[۵] در ادامه مجموعهای از اقدامات عملی برای پدیدآوردن وحدت ملی ذکر میکند از جمله ” وضع قانون تعلیم عمومی اجباری و مجانی”، ” تدریس زبان فارسی و تاریخ ایران” و انتشار روزنامههای ارزان قیمت محلی به زبان ملی”. «میتوان بعضی ایلات فارسی زبان را به نواحی بیگانه زبان فرستاد ودر آنجا ده نشین کرد و در عوض ایلات بیگانه زبان آن نقاط را به جای آنها به نواحی فارس زبان کوچ داد و ساکن نمود. اسامی جغرافیایی را که به زبانهای خارجی و یادگار تاخت وتاز چنگیز و تیمور است باید به اسامی فارسی تبدیل کرد.»[۶]
مدرنیزاسیون فارسمحور
مهمترین و اصلیترین ویژگی مقوله تبعیض قومی در ایران را در میان همین خطوط میتوان یافت. اهمیت چنین جملاتی صرفا در این نیست که راهنمای عمل سیاستهای رضاشاه و دولت او شد بلکه در بازگویی و در واقع برساختن رویکرد جدیدی به تکثر فرهنگی در ایران بود که مبنای تبعیض قومی در ایران در ابعاد سیاسی و اجتماعی شد. افشار به تنوع قومی اشاره میکند :” کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن” و سپس میگوید که آنها را باید “یکنواخت کنیم، یعنی همه را به یک معنی ایرانی نماییم”. کمی جلوتر با مطرح کردن دوگانه ” ایلات فارسی زبان” و ” ایلات بیگانه زبان” تا حدود زیادی منظور خود را از ایرانی و غیرایرانی مشخص میکند. او به سادگی هرکس را که فارسی حرف نمیزند تبدیل به ” بیگانه” و دیگری میکند تا به “مطلوبش” یعنی”هویت ملی” و هویت ایرانی برسد که ویژگی اصلی اش تکلم به ” زبان فارسی” است. میماند “لباس و اخلاق” (؟! ) که آن هم چون مصادیق مشخصی برای لباس و اخلاق فارسی وجود ندارند و از آن جا که دولت و روشنفکران حامی اش سودای تجدد داشتند و مدرن شدن را در غربی شدن میدانستند، با اتخاذ پوشش اروپایی این مشکل را هم حل کردند. بنابراین بین مدرن و پیشرفته بودن با فارس بودن یا فارس شدن تناظر و یکسانی پدیدآمد. بدین ترتیب کافی بود فارسی حرف بزنی (وبعدها هرچه تهرانی تر بهتر) و کت و دامن یا کت و شلوار بپوشی تا مدرن و متمدن باشی بی آنکه ذرهای نگران افکار پوسیده ات باشی. ناگفته پیداست کسانی که از یکی یا هر دو مولفه زبانی وپوشش بی بهره بودند بی درنگ در رده سنت گراها وعقب ماندهها و بدویها دسته بندی میشدند.
توسعه مرکزگرا
الگوی توسعه مرکزگرا توسط دولت مقتدر مرکزی که یکی دیگر از “مطلوب”های روشنفکران و دولت بود، در تشدید چنین رویکردی نقش بسیارمخربی ایفا کرد. شاخصه اصلی این الگو تمرکز مدرنیزاسیون اقتصادی و صنعتی و سرمایه گذاریهای عمده درتهران و دیگر مناطق مرکزی کشور بود که غالبا فارسی صحبت میکردند. به عنوان نمونه، در فاصله سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰ بیست کارخانه در آذربایجان تأسیس شد که در این میان تنها دو کارخانه توسط دولت بنیان گذارده شد در حالی که در مدت مشابه یکصد وسی و دوکارخانه در مناطق مرکزی کار خود را آغاز کردند که دولت بیست کارخانه را مستقیما بنیان نهاد[۷]. بر اساس تحقیقی درباره نابرابری قومی در ایران، در زمان محمدرضاشاه هم سیاستهای مدرنیزاسیون وی در دهههای چهل و پنجاه شمسی منجر به نابرابری اقتصادی بین مناطق فارس نشین و غیر فارس نشین شد.[۸] ساختار و منطق توسعه مرکز محوربا شدت و ضعف در دوران جمهوری اسلامی هم تداوم یافت و پیشرفت مناطق مرکزی به قیمت توسعه نیافتگی پیرامون عمدتا غیرفارس ادامه یافت.[۹]
بنابراین از یکسوالگوی توسعه مرکزمحورمنجر به تمرکز قدرت سیاسی و سرمایه در مناطق مرکزی و تعمیق نابرابری مرکز و پیرامون شد و از سوی دیگر سیاست آسیمیلاسیون به برتری ضمنی فارس زبانها به غیرفارس زبانها مشروعیت بخشید. این دو روند نه جدا از هم که درهم تنیده بودهاند. بدین معنا که با بسط مدرنیزاسیون دولتی، انگارههای مرکز محور هم گسترش یافتند. اگر در زمان رضاشاه آسیمیلاسیون در اجباری کردن زبان فارسی و ممنوعیت نشر و آموزش دیگر زبانها، کوچ اجباری ایلات به مناطق دیگر و تغییر اسامی شهرها و محلات به فارسی و سرکوب مقاومتها خود را نشان میداد، پس از او و با گسترش دستگاه بوروکراتیک دولت و بویژه رسانههای صوتی و تصویری که همیشه دولتی بوده اند، اشکال و ابعاد جدیدی به خود گرفت. از آن پس و تا امروز، مرکز و به طور خاص تهران توسعه یافته شهروندانی را پرورش میدهد که الگوی ایرانی مدرن هستند، طرز فارسی صحبت کردن آنها مشخص میکند که چه کسی فارسی را با لهجه و چه کسی بدون لهجه ادا میکند و این تهران چنان مغناطیس عجیب وسرکوبگری دارد که مهاجران را نیز وامی دارد تا سرحد امکان خود را از شر لباس محلی و زبان مادری خلاص کنند و بچه هایشان را هم تهرانی استاندارد یا همان ایرانی مدرن بار بیاورند و به این واسطه به قوم و خویش خود فخر هم بفروشند. تهرانی بودن با درمرکز بودن و بهره مندی از امکانات ساختاری و موهبت ایرانی حقیقی بودن به دلیل فارس بودن/شدن، چنان اعتماد به نفسی به شخص میدهد که به راحتی و با نگاهی از بالا به هر چه و هر که غیر تهرانی و غیرفارس است نظر کرده و هویت خود و دیگری بودن آنها را طبیعی و بدیهی میپندارد.
“جوکهای قومیتی”
درباره آنچه به “جوکهای قومیتی” معروف است نیاز به تحقیقی مفصل و جداگانه است اما بی راه نیست اگر ادعا کنیم که منشأ و گسترش این پدیده با الگوی توسعه مرکز محور متکی به آسیمیلاسیون مرتبط بوده است. سوژه تهرانی نوعی که محصول فرایند تاریخی مذکور است این توانایی را پیدا میکند که” دیگری” را به راحتی دست انداخته و بدین ترتیب خود را از او متمایز سازد. حماقت را به ترک، بدویت را به عرب، قساوت را به کرد و ساده لوحی را به لر نسبت میدهد و خود را در این میانه اعتلا میبخشد. با وجود این هنوز ردی از او به جا مانده است و آن هم غیاب ترجیع بند “یه روز یه فارسه” در ساختار جوکهاست.
نژادپرستی درونی شده
این گفتمان به واسطه دیرپایی تاریخی و دستگاه عریض و طویل دولت توسعه گرای مرکزی چنان فراگیرو مسلط است که رهایی از آن کاری است صعب و دشوار و تنها کسانی موفق به انجام آن میشوند که در معرض گفتمانهای برابری خواهانه و انسانگرایانه قرار میگیرند. تأثیرگذاری این گفتمان تا بدانجا بوده که بسیاری از سوژههای غیر فارس و غیر تهرانی هم گزارههای آن را پذیرفته و در خود درونی کردهاند و ” مرکز مدرن” و “مرکز فارس” را دو مقوله منطبق بر هم و جدایی ناپذایر میدانند. این همان پدیدهای است که از آن با عنوان “نژادپرستی درونی شده” نام برده میشود و سوژههای آن همگام با گفتمان حاکم، به برتری ملت حاکم و فرودستی خود باور پیدا میکنند و به همسان سازی با فرادستان دست میزنند[۱۰]. بخشی از این سوژهها همان مقامات سیاسی هستند که به عنوان شاهد علیه وجود تبعیض قومی مثال زده میشوند. گذشته از درونی کنندگان نژادپرستی و بازتولیدکنندگان گفتمان حاکم در میان سوژههای تحت ستم، جمعیت وسیعی از غیرفارسها به اشکال مختلف و متفاوت در برابر گفتمان حاکم و تداعی ایرانی بودن با فارس مدرن و مدنی، مقاومت کردهاند. آنها نه تنها در زندگی روزمره و به صورت فردی بلکه اشکال جمعی و سیاسی مقاومت را هم تجربه کردهاند که در اغلب موارد با سرکوب شدید دولت مرکزی و هوادارانش مواجه شدهاند. این سرکوبها اثر عمیقی در وخیم تر و پیچیده تر شدن مسئله گذاشتهاند.
ضرورت اندیشه جدی بر مسئله تبعیض قومی
بنابراین بهتر است به جای پاک کردن صورت مسئله و رد و انکار وجود تبعیض قومی در ایران با اثبات عدم وجود پدیده قوم مسلط یا قوم فارس در ایران و یا مثال زدن از چند نفر مقام سیاسی و نظامی تُرک و کُرد و غیره[۱۱]، اندکی عمیق تر به مسئله اندیشید و وجوه تاریخی و ابعاد مادی و گفتمانی آن را مورد مداقه قرارداد. رشد تأکید بر هویتهای غیر فارس دقیقا به دلیل معانی حمل شده بر فارس مرکز نشین و پیامدهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آن است. نه تنها اندیشیدن به الگوی جدیدی از توسعه بلکه تجدید نظر و نقد رادیکال تمامی جوانب سیاست آسیمیلاسیون که هم در نظام سیاسی حاکم و هم در میان مخالفانش طرفدار دارد، از ضروریات هر سیاست چاره جویانهای است. تا زمانی که دو گانه فارس/غیرفارس منطبق با دوگانههای توسعه یافته/توسعه نیافته، ایرانی استاندارد/ ایرانی غیراستاندارد، اصل/فرع، مرکز/پیرامون، الگو/مقلد، فرادست/فرودست، تحقیرکننده/ تحقیرشونده و… باشد، دست یازیدن به ایده پوسیده اشتراک نژادی و یا تأکید بر همزیستی تاریخی و فرهنگی و اختصاص دادن چند ساعت از برنامههای رادیویی و تلویزیونی به زبانهای غیرفارسی، در حد تعارف باقی خواهد ماند و دردی را دوا نخواهد کرد.
پانویسها
[۱] احمد کسروی، به نقل از ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، نشر مرکز، چاپ دوم، ۱۳۷۸، ص ۱۱۵
[۲] سعید شمس، ایرانیت و کردیت:همزیستی یا همستیزی، نشریه روژه ف، سال پنجم، شماره ۱۴، ۱۳۸۹، صص ۳۶۸-۳۶۹
[۳] به نقل از آبراهامیان، ص ۱۱۲
[۴] به نقل از شمس، ص ۳۷۹
[۵] به نقل از آبراهامیان، ص ۱۱۳
[۶] پیشین، ص ۱۱۴
[۷] Touraj Atabaki, Azerbaijan: Ethnicity and the struggle for power in Iran, I. B. Tauris & Co LTD, 2000, p 60
[۸] S. Mojab & A. Hassanpour, The politics of nationality and ethnic diversity, in Iran after the revolution: crisis of an Islamic state, eds S. Rahnema & S. Behdad, I. B. Tauris& Co LTD, 1996, p 234
[۹]به عنوان نمونه برای آگاهی از شاخص های توسعه نیافتگی در مناطق کردنشین ایران به این مقاله [۱] نگاه کنید.
[۱۰] پیش از این و در جایی دیگر مثالی از این دست را به تفصیل شرح داده ام. نک به کرد بودن در جامعه ایران [۲][
[۱۱]نک به این مقاله [۳] از اکبر گنجی و این نوشته [۴] از بابک امیرخسروی. عدم توجه به پیچیدگی های اثرات گفتمان توسعه مرکزگرا و متکی بر آسیمیلاسیون در پدیدآمدن مسأله تبعیض قومی در ایران مشخصه اصلی این دو نوشته است.
به قلم: بهنام امینی
منبع: سایت رادیو زمانه