حکایت دردمندانه کارگران عرب در مناطق مختلف اقلیم احواز است که در سایه طرحهای پاکسازی نژادی دولت ایران شرایط سخت و قرون وسطایی را سپری می کنند. در این سری از روایتها، حرفهای این کارگران رنج دیده را از زبانشان برای شما نقل می کنیم.
روایت آبدارچی پیر
من ابوسعید از اهالی روستایی در اطراف هور العظیم هستم. من پدر وسرپرست یک پسر و چهار دختر هستم. همسرم از معلولیت جسمانی رنج می برد. در دوره جوانی ام کشاورزی می کردم و همچنین در برخی از ماههای سال از طریق شکار و صید ماهی در هور العظیم، روزی خانواده ام را تهیه می کردم.
در حدود ۱۵ سال است که هور العظیم بشکل کامل خشک شده است و من و اکثریت ساکنان روستایمان و روستاهای مجاور تنها منبع رزق و روزیمان را از دست دادیم. دیگر در نبود آب کشاورزیمان تعطیل شد و صید ماهی و شکار نیز تعطیل شد.
اکثریت خانواده های آشنایان من از روستا مهاجرت کردند و ما همراه با دو سه خانوار دیگر باقی ماندیم. نمی دانستیم که روزگار سختی در انتظار ماست. یکی دو سال بسختی و با تحمل خطر هر روز از مرز کشور عراق در هور العظیم رد می شدم و در بخش عراقی هور العظیم ماهی گیری می کردم. در حدود دو سال زندگی مان به این شیوه سخت و خطرناک سپری می شد. تا اینکه چند بار در حین صید ماهی مورد هدف تیراندازی قرار گرفتم و مجبور به فرار شدم. ترس از دست دادن جان و تنها گذاشتن خانواده ام مرا از اقدام کردن به این خطر بازداشت.
نزدیکانمان به من گفتند که در هور العظیم شرکت نفت در حال فعالیت است، پیش آنها برو به آنها بگو که با خشک شدن هور العظیم بیکار شده ای. هفته ی بعد پس از پرس و جو بسوی شرکت نفت در هور العظیم راهی شدم. به من اجازه نداند تا وارد شرکت شوم. بمدت دو هفته هر روز فاصله ۳۰ کیلومتری را طی می کردم و از صبح تا بعد از ظهر در درب ورودی شرکت پیش نگهبانان از شرایط سخت زندگی ناله کنم و بدون اینکه بتوانم وارد شرکت شوم با دست خالی به خانه برمی گشتم. تا اینکه یک روز یکی از نگهبانان از دست من خسته شد و به من اجازه ورود به شرکت را داد.
پس از چند ساعت انتظار موفق شدم با یکی از مسئولان شرکت حرف بزنم و از او درخواست کار کردم. به او گفتم شما که هور العظیم را خشک کردید و منبع رزق و روزیمان را از ما گرفتید باید مرا استخدام کنید. او بلافاصله عصبانی شد و نیروی انتظامی وحراست شرکت را خبر کرد. آنها با خشونت و وقاحت تمام من پیرمرد ۵۵ ساله را به باد کتک گرفتند و از شرکت بیرون کردند.
روز بعد دوباره راهی درب ورودی شرکت شدم تا اینکه بالاخره بمن اجازه دادند تا به عنوان آبدارچی در شرکت کار بکنم. حقوقی که بمن می دهند بسختی کفاف خوراک ساده خانواده من را می دهد اما بهر حال من خوشحال بودم که دیگر نیاز نیست خطر ماهیگیری و ورود غیرقانونی به آبهای عراق را به جان بخرم.
چند سال است که من در این شرکت بعنوان آبدارچی کار می کنم اما حس می کنم که من بخاطر تامین لقمه نانی برای خانواده ام، مجبور هستم نهایت رذالت مسئولان و کارمندان غیربومی که در این شرکت کار می کنند را تحمل کنم. هر روز با مسخره شدن من و فرهنگم و زبانم و عادتهایمان و غیره و غیره سپری می شود. آنها به گونه ای با من و دیگر کارگران عرب رفتار می کنند که انگار ما دشمن آنها هستیم. از هیچ فرصتی برای تحقیر ما و فشار بر ما کوتاه نمی آیند. برای صدا کردن من بهیچوجه از نام من استفاده نمی کنند، و مرا با لفظ “عربه”، “حاجی ابو شبوط” “ابوزبوط” و دیگر الفاظ مسخره کننده صدا می زنند.
هر روزی که بر من می گذرد احساس می کنم که ذلیل تر شده ام. من این ذلت را تنها به خاطر تهیه لقمه نانی برای خانواده ام، تحمل می کنم. زندگی برای ما خیلی سخت شده است. نمی دانیم گناه ما چیست تا بدین صورت مورد اذیت و آزار قرار بگیریم و هیچ کس بفکر ما نیست. انگار حتی خدا هم ما را فراموش کرده و بدست این بی وجدانها سپرده است. نمی دانم دردم را به که بگویم، امیدوارم روزی برسد که ما از دست این بی رحمان نجات پیدا کنیم.