پس از لشکرکشی رضاخان به اقلیم احواز و برچیده شدن حاکمیت عربی شیخ خزعل بر این اقلیم، دیکتاتور ایران نوین اقدام به پیاده سازی طرحهای ارائه شده از سوی روشنفکران فاشیست نظیر محمود افشار و کاظم زاده و دیگر ناسیونایستهای ایرانی کرد.
در این راستا از جمله برنامههای حزب تجدد ترویج زبان فارسی به جای زبانهای محلی در سراسر کشور بود. سه روزنامه بانفوذ آرمانهای کلی اصلاح طلبان را تبلیغ میکرد: ایرانشهر که حسین کاظم زاده دیپلمات سابق سفارت ایران در لندن، حامی ادوارد براون،از ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ در برلین انتشار میداد. فرنگستان که مشفق کاظمی عضو جوان هیات دیپلماتیک از ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۵ در آلمان منتشر میکرد. و آینده که دکتر محمود افشار یزدی استاد علوم سیاسی در تحصیلکرده اروپا در سال ۱۳۰۴ در تهران بنیاد گذاشت. ایرانشهر گرچه در برلین انتشار مییافت، تقریباً در چهل شهر ایران پخش میشد، موضع مجله در تراز موضوعاتی که مطرح میکرد، آشکار بود: از مجموع ۲۶۳ مقاله منتشره در مجله، ۷۲ مقاله بیانگر اهمیت آموزش عمومی و غیر مذهبی، ۴۵ مقاله مبین ضرورت بهبود بخشیدن به وضع زنان، ۳۰ مقاله در توصیف تایید آمیز ایران پیش از اسلام، و ۴۰ مقاله در بررسی جوانب فناوری جدید و فلسفه غربی بخصوص ضد روحانی گری ولتر، نژادپرستیگوبینو، و آثار گوستاو لوبون درباره جماعتهای غیر عقلایی بود. پیامدهای زیانبار قوم گرایی، مضمون همیشگی مجله محسوب میشد. همان طور که مقالهای درباره مذهب و ملیت بیان میداشت:
مساله قومیت چنان جدی است که هرگاه از یک ایرانی که به خارج سفر کرده باشد، ملیت اش را بپرسند، به جای نام پرافتخار کشورش از زادگاهش نام میبرد. ما باید فرقههای محلی، گویشهای محلی، لباس محلی، آداب محلی، و حساسیتهای محلی را از میان برداریم…
مضمون همیشگی دیگر، این نظریه بود که عقب ماندگی فعلی ایران ناشی از حمله اعراب در قرن هفتم میلادی است. مقاله دیگر میگفت که جزمیت مذهبی، استبداد سیاسی، و امپریالیسم خارجی، به ویژه امپریالیسم عرب، «تواناییهای خلاق مردم هوشمند آریایی» را راکد گذاشتهاست، چنین مقالهای با تصویری که اعراب «وحشی» مسلمان را در حال غارت، هتک حیثیت و قتل عام زرتشتیان «متمدن» نشان میداد، به چاپ میرسید. جای شگفتی نیست که ایرانشهر به رغم تیراژ وسیع اش بین روشنفکران ایران، همچنان در خارج از کشور به چاپ میرسید.
مقالههای فرنگستان نیز همان گونه بود. از حدود هفتاد مقاله منتشره آن، نه مقاله به فلسفه سیاسی غرب از جمله نژادپرستی گوبینو، سوسیالیسم آناتول فرانس، و نظرات ضد استعماری کارل مارکس اختصاص داشت. نخستین مقاله مجله اظهار میداشت که ایران خود را از استبداد سلطنتی رهانیده است اما اکنون به دیکتاتور انقلابی (همچون موسولینی) نیاز دارد که تودههای ناآگاه را به زور از چنگ روحانیت خرافاتی برهاند. فقط اوست که میتواند نگرشی نوین، مردمی متجدد، و ملتی متجدد به وجود آورد.
محتوای ماهنامه آینده نیز چنین بود اما بیشتر به ضرورت ایجاد دولتی مرکزی و هویت ملی یکپارچه تاکید داشت. موسس و نگارنده، مجله را با مقالهای تحت عنوان “مطلوب ما: وحدت ملی ایران” آغاز میکرد:
ایده آل یا مطلوب اجتماعی ما حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران است… (که موجب تشکیل امپراطوری و ملت بزرگ آلمان، ایطالیا و… شد) مقصود ما از وحدت ملی ایران وحدت سیاسی، اخلاقی، و اجتماعی مردمی است که در ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت است از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود، و ملوک الطوایفی کاملاً از بین برود. کرد و لر و قشقایی و عرب و ترکمن و غیره با هم فرق نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند… به عقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس، و غیره حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر میباشد. اگر ما نتوانیم همه نواحی و طوایف مختلفی را که در ایران سکنی دارند یکنواخت نماییم، یعنی همه را به تمام معنی ایرانی کنیم، آینده تاریکی در جلو ماست. آنها که به تاریخ ایران علاقه دارند، آنها که به زبان فارسی و ادبیات آن تعلق خاطر دارند، آنها که به مذهب شیعه علاقمند هستند باید بدانند که اگر رشته وحدت این مملکت از هم گسیخته شود هیچ باقی نخواهد ماند. پس همه باید یکدل و یک صدا بخواهیم و کوشش کنیم که زبان فارسی در تمام نقاط ایران عمومیت پیدا کند و به تدریج جای زبانهای بیگانه را بگیرد. این کار میسر نمیشود مگر به وسیله تاسیس مدارس ابتدایی در همه جا، وضع قانون تعلیم عمومی اجباری و مجانی و فراهم آوردن وسایل اجرای آن، تدریس زبان فارسی و تاریخ ایران در تمام مملکت چاره اصلی و قطعی است ولی بعضی طرق دیگر هم که در درجه دوم اهمیت هستند به خاطر ما میرسد و در شمارههای آینده شرح خواهیم داد. مثلاً باید به وسیله ساختن راههای آهن روابط ارزان سریع میان نقاط مختلف مملکت دائر نمود تا مردم شمال و جنوب، مشرق و مغرب بیشتر به هم آمیخته شوند، باید هزارها کتاب و رساله دلنشین و کم بها به زبان فارسی در تمام مملکت به خصوص آذربایجان و خوزستان منتشر نود. باید کم کم وسیه انتشار روزنامههای کوچک ارزان قیمت محلی به زبان ملی در نقاط دوردست مملکت فراهم آورد. تمام اینها محتاج به کمک دولت است و باید از روی نقشه منظمی باشد. می توان بعضی ایلات فارسی زبان را به نواحی بیگانه فرستاد و در آنجا ده نشین کرد و در عوض ایلات بیگانه زبان آن نقاط را به جای آنها به نواحی فارسی زبان کوچ داد و ساکن نمود. اسامی جغرافیایی را که به زبانهای خارجی و یادگار تاخت و تاز چنگیز و تیمور است باید به اسامی فارسی تبدیل کرد.
افشار در شمارههای آتی نیز به همین مضمون پرداخت. وی با این هشدار که کشور را خطرهای زیادی – اعم از خطر سرخ (شوروی)، آبی (انگلیس)، زرد (ترکیه)، سبز (اعراب)، و سیاه (روحانیت) – تهدید میکند، اعلام میداشت که وظایف اساسی، ایجاد یک دولت قدرتمند مرکزی، اشاعه زبان فارسی در میان جوامع غیر فارس، و انتقال دادن قبایل عرب و ترک از نقاط مرزی به مناطق داخلی است.[۵۳]
آبراهامیان میگوید: احمد کسروی مورخ نیز در مقالات متعددی در آینده و در آثار فراوان خود درباره زبانها، قبایل، مذاهب و نام جایهای ایران، به همین مساله وحدت ملی توجه داشت. او نخستین اثر مهم خود، آذری یا زبان باستان آذربایجان را متعاقب قیام خیابانی نوشت تا ثابت کند که آذری، زبان اصیل آریایی زادگاه وی را یورشهای ترکان از بین بردهاست. او نتیجه میگرفت که گویش ترکی فعلی که از خارج تحمیل شدهاست، اکنون باید جای خود را به فارسی، زبان رسمی کشور بدهد؛ البته محققین دیگر به مقاله کسروی در نشریه پرچم اشاره میکنند که نقطه نظر متفاوتی را بیان میدارد:
… راجع به زبان هم خودتان بهتر میدانید، غریزه فطری و عادت از عواملی است که تغییر آن خیلی مشکل است، وقتی که پدر و مادر و برادر من از طفولیت با من ترکی حرف زده و میزنند، چگونه میشود من این زبان را دوست نداشته و اظهار نفرت کنم؟… اگر مقصود این بود که برای آسانی کار درسها در سالهای نخست دبستانهای آذربایجان به ترکی باشد ما به آن دخالت نمیکردیم زیرا راه حل بحث آن بود که زحمت تدریس با زبانی که از دو زبانی در میانه آذربایجان و دیگر جاهای ایران پدید میآید سنجیده شود و به هرحال این اهمیت را که ما به آن دخالت کنیم نداشت. ولی همه میدانند که موضوع زبان در آذربایجان معنیهای دیگری را دارد و همیشه مقاصد دیگری در پشت سر این عنوان میباشد.
با به قدرت رسیدن رضاخان، ایده های فاشیستهای مذکور به اجرا گذاشته شد و عملا سیاستهای پاکسازی نژادی و فرهنگی به اجرا گذاشته شد.
سیاست تمرکز، که شامل اقدامات خشن و متفرقکنندهای نظیر جابهجا کردن دهها هزار تن از مردم غیرفارس و مجبور کردن آنان به مهاجرت بود، عموماً حمایت بسیاری از روشنفکران را جلب میکرد، خصوصاً آنها که گرایشهای لیبرال و دست چپی داشتند. در چنین محافلی، این یک باور غالب بود که فقط یک دولت متمرکز قدرتمند (گرچه نه الزاماً مستبدانه) خواهد توانست مشکلات در حال رشد مربوط به توسعهنیافتگی کشور را حل کند، و در عین حال از یگانگی ملت و اقتدار پاسداری کند. سیاست جابجایی اجباری و یکجانشین کردن عشایر، رسماً در سال ۱۹۳۲ شروع شد. دهها هزار نفر از کردها و عربها و ترکمنها تحت شرایط بسیار خشن در مازندران، خراسان، اصفهان، و یزد مستقر شدند. آذربایجانیها به کردستان رانده شدند و عربها به خراسان و مازندران و دیگر استانها تبعید شدند.
در این زمان بود که دولت مرکزی ایران با توسعه پایشگاه نفت عبادان و توسعه بنادر، صدها هزار تن را از فلات مرکزی فارس به اقلیم احواز روانه کرد.