یکی از ده ها عواملی که ناقض اصالت تفکر سیاسی به شمار می رود، فرآیندی است به نام آسیمیلاسیون (assimilation). این واژه را در علوم اجتماعی همگون خواهی ، همگون گردی و همگون سازی یا همانند سازی معنا نموده اند ، این پدیده را می توان به عنوان یک ناهنجاری رفتاری و واکنشی آنومیک ( anomic ) در افراد به شمار آورد.
هر قدر فرد آنومالیستیک (anomalistic ) در خصیصه ی آرمان خواهی خود افراط نماید به مرز آسیمیلاسیون زدگی نزدیکتر خواهد بود.
البته منظور از این افراط تلاش در جهت نیل به اهداف از پیش برنامه ریزی شده که سنخیتی با شالوده های فکری و عقلی شخص دارند نیست.
چرا که آرمان خواهی بر پایه ی عقلانیت ذاتی (نه عقلانیت اکتسابی و تقلیدی و بدون پشتوانه) خود عامل مؤثری در جهت پیشرفت و ارتقاء محسوب می گردد به بیان دیگر این پدیده فرآیندی است که فرد ، دیگری را در وجود خود احساس می کند و این احساس تا جایی پیش می رود که شخصیت واقعی افراد در زیر چتر شخصیت ثانوی آنها محو و پنهان می گردد .
اگر چه واژه ی آسیمیلاسیون در حوزه علوم انسانی و به خصوص در علوم جامعه شناسی (sociology) و سیاسی کاربرد بیشتری دارد. اما از آنجا که کلمات همچون موجودات زنده و جاندار قابلیت تکثیر چه به لحاظ ساختمان دستوری و چه به لحاظ ساختمان معنایی دارند، لذا بی ربط نیست که معنای آسیمیلاسیون را بر روی هر کنش و واکنشی که ختم به دگردیسی بی بنیاد در رفتار انسانی گردد تعمیم دهیم.
این تعریف که ، صرفاً تقلید کورکورانه از یک فرهنگ موجب آسیمیله(assimilationist)شدن شخص می گردد تعریفی است عقیم و سترون.
مثلاً در داستان لیلی و مجنون ما با نوعی از آسیمیلاسیون روبرو هستیم. واژه مجنون مبین این سیر تکوینی است ، مجنون از واژه جن گرفته شده و از نظر دستوری اسم مفعول است ؛ یعنی جن زده.
جن زده (طبق برخی معتقدات) یعنی کسی که جن در او حلول کرده و دارای شخصیت ثانوی گردیده و شخص دیگری و یا چیز دیگری روح و منش او را به گونه ای تسخیر نموده که خود واقعی اش را احساس نمی کند و آنچه در او حلول نموده را احساس می کند .
خودِ واژه ی جِن از کلمه مِجَنّ آمده که به معنای سپر می باشد و چون سپر وسیله ای است که جنگجو در زیر آن پنهان می گردد و موجب استتار او می گردد و دیده نمی شود ، جن نیز به دلیل مستور بودن و دیده نشدنش به جن تعبیر می گردد.
مجنون کسی است که شخصیت واقعی اش در زیر شخصیت ثانویه ی او پنهان گشته . جَنَّت که معنای بهشت می دهد نیز از واژه مِجَنّ (سپر) اقتباس گشته است. چون (طبق کتب دینی) که سطح بهشت پوشیده از درختان انبوه می باشد به گونه ای که زمین بهشت دیده نمی شود از آن جهت به آن جَنَّت می گویند.
واژه ی جنون نیز از جن آمده یعنی جن زدگی ، کسی که جنون دارد یعنی جن در او حلول نموده و جَنان نیز مبین همین بار معانی است یعنی امر پنهان ، درون چیزی ، شب و تاریکی شب .
می بینیم که در تمام کلمات و واژگان فوق آنچه که محور معنایی واژگان را شکل میدهد مفاهیمی همچون استتار ، اختفاء ، پنهان شدن و دیده نشدن است.
در آسیمیلاسیون نیز دقیقاً همین اتفاق به لحاظ منش رفتاری رخ می دهد. آسیمیلاسیون یعنی خودِ واقعی را پنهان کردن ، استتار شخصیت و می توان گفت آسیمیلاسیون به نوعی الیناسیون (alienation ) است.
در تعریف این واژه آگاهان به علوم اجتماعی می گویند : ( آسیمیله (assimilationist) یا آسیمیلاسیون (assimilation) به معنی شبیه سازی ،یعنی مثلا: غیر اروپایی که خود را شبیه اروپایی می نماید. (یا غیر فارس [در ایران] که خود را شبیه فارس ها جلوه می دهد).
آسیمیله(assimilationist) یا متشبه کسی است که بوسیله فرهنگ و خصائص قومی دیگر الینه (alinena ) شده است.[ همانند کسانی در ایران که فرهنگ، زبان و سایر خواستگاههای انسانی و اجتماعی خود را رها می کنند و برای زندگی بهتر خصائص قومی ملت فارس که ملت غالب در ایران است را می پذیرند].
کلمه آسیمیله(assimilationist) یا آسیمیلاسیون(assimilation) ،این کلمه اساس همه مباحث و گرفتاری هایی است که ما غیراروپاییان دچارش هستیم. [چنین نیز همه آحاد ملت های غیر فارس درگیر همین مبحث اجتماعی هستند].
آسیمیلاسیون (assimilation)یعنی انسان خودش را عمدا یا غیر عمد شبیه شخص دیگری بسازد یعنی خود را شبیه دیگری ساختن. [در این زمینه برای یافتن مثال به اطراف خود نگاه کنید و مثلا در تبریز، احواز، مهاباد، و حتی خارج نشینان و… چندین و چند شخص را می توانید ببینید که آسیمیله و بیمار شده اند].
انسان وقتی به این بیماری(آسیمیلگی) دچار می شود، هرگزمتوجه شخصیت و اصالت و خصوصیات خودش نیست و اگر متوجه باشد،نسبت به آن نفرت می ورزد.
شخص آسیمیله شده برای اینکه از همه ی خصوصیات شخصی و اجتماعی خودش دور بشود،خودش را به شدت و با وسواس فراوان بی قید و شرط شبیه دیگری می کند تا از ننگی که در خودش و در حد منصوب به خودش احساس می کند دور باشد و از همه گونه افتخار و فضیلتی که در دیگری احساس می کند برخودار بشود.
معمولاً افرادی که از گذشته ، پیشینه ، تاریخ و فرهنگ و تمدن ماقبل خود بیزارند پناهنده ی نیروها و الگوهایی می شوند تا خلاء درونی آنان را پر نماید.
این حلول شخصیت ثانوی می تواند از نظر تیپولوژی در شکل ها و تیپ های مختلف بروز نماید.
اگر این آرمانخواهی افراطی در مال و ثروت باشد شخصِ بیمار دائماً به تقلید از قشر مرفه و بروژوا (آمبورژوازه ) سعی در جبران نقصان روانی خود را دارد.
ملاک و معیار زندگی آسیمیله شدگان بر پایه ی زندگی قشر آریستوکرات صورت می گیرد بی آنکه از این زندگی لذت ذاتی ببرند . این افراد معمولاً در رفتار تقلیدی خود بسیار افراطی عمل می کنند تا جایی که از اصل خود هم در اعمال و رفتار وسواسی تر و افراطی تر می شوند.
گاهی نیز این کمبود در جهت کمبودهای عاطفی ، علمی ، سیاسی ، شخصیتی ، هنری و …. نمایان می گردد .