از ترفندهای نظری شناخته شده استعماری بویژه دولتهایی با ساخت و بافت استعماری در داخل یک کشور، کتمان کردن و لاپوشانی تیپولوژی اتنیکی و ملی دولت حاکم است. در عین حال نخبگان سیاسی ملت حاکم در چنین کشوری همواره از تعریف ملت خود یا ملت حاکم تفره میروند. این ترفند در ایران نیز به اشکال مختلف، چه در تبلیغات دولتی و چه نظریه های نخبگان سیاسی منتسب به ملت حاکم (فارس) به عینه مشاهده میشود. به عبارت دیگر چه در تبلیغات دولتی و چه نظریات بخش قابل توجهی از نخبگان سیاسی فارس، وجود ملتی بنام فارس در ایران انکار میشود و به گونه ایی درباره زبان فارسی سخن میگویند که انگار زبان فارسی متعلق به یک گروه اتنیکی و یا ملت مشخصی نیست و تاریخ تطوری نیز نداشته بلکه این زبان از آسمان نازل شده است که به مثابه به اصطلاح “زبان ارتباطی” مورد استفاده قرار گیرد! در این نظریه استعماری فرض بر این است “ملت فارس” وجود ندارد و لذا با این استدلال الکن که گویا “زبان فارسی” چون زبان ملت خاصی نیست، پس میتواند به عنوان “زبان ارتباطی” مورد استفاده قرار بگیرد!
جوهره استعماری این تفکر و این سیاست در کتمان و یا انکار “وجود ملت فارس” در ایران است. استدلال بعدی صاحبان این تفکر استعماری در آنست که با انکار وجود “ملت فارس” از سویی حساسیت ملتهای غیرفارس را برنخواهند انگیخت و از سوی دیگر مانع از طرح مطالبه حقوق برابر با “ملت فارس” خواهد شد و از این طریق “دولت فارسی” حاکم با این ترفند سیطره استعماری و دائمی خود را بر ایران، که در واقع سرزمین ملتهای ساکن آن (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاهواز، ترکمن صحرا و…) است، اعمال خواهد کرد. به بیان دیگر “دولت فارسی” در ایران منطقا و حقوقا بایستی تنها در منطقه فارس و یا فارسستان یعنی سرزمین ملی فارس مستقر باشد و نه در کل ایران. دولت ایران باید که دولت مشترک ملتهای ساکن در ایران باشد. به عبارت دیگر دولت ایران باید که دولتی برپا شده از نمایندگاه برآمده از دولتهای ایالتی و ملی (فارسستان، آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاهواز، ترکمن صحرا و…) از یکسو و نمایندگان مستقیم مردم آن مناطق از سوی دیگر باشد که در دو مجلس و در پایتخت کشور گرد هم می آیند. کتمان و انکار هویت ملت فارس یکی از موانع جدی شکل گیری یک دولت دمکراتیک در فرایند تحولات سیاسی در ایران است و شوربختانه انکار هویت ملی فارس در ایران از سوی نخبگان سیاسی فارس حتی امکان گفتگوی دمکراتیک و دیالوگ برای حقوقی برابر میان ملتهای ساکن در ایران را نیز مسدود میکند و ایران را در تحولات سیاسی پیش رو بسوی یک جنگ داخلی تمام عیار میکشاند.
از زمانیکه بیداری ملی در میام ملتهای غیرفارس ساکن در ایران افزایش یافته و خود را در قالب جنبش های ملی و سیاسی مطرح کرده اند، در دو دهه اخیر به یک مشغله جدی دولت مرکزی در نقاط پیرامونی بدل شده اند. و همین فعلا و انفعالات سیاسی که به سرکوبهای شدید در این مناطق و حتی اعدام های فله ای در منطقه عربی الاهواز و بلوچستان و گاه در کردستان منجر شده، به روشنی نشان میدهد که جنبش های سیاسی در ایران به دو بلوک سیاسی “فارس و مرگزگرا” با “غیرفارس و پیرامونی” تقسیم شده و دو نظریه سیاسی “مبارزه برای دمکراسی در مرکز” و “مبارزه برای حق ملتها در تعیین سرنوشت خود در پیرامون” بر کل روند سیاسی در این کشور غلبه کرده و بدین ترتیب دو مفهوم “ملت حاکم” و “ملتهای محکوم” جای خود را در نظریه ها و جنش های سیاسی باز کرده است. مقاومت بخشی از نیروهای سیاسی مرکزگرا مبنی بر همان ترفند کهنهء استعماری مبنی بر اینکه “ملتی به نام ملت فارس وجود ندارد” همچنان و البته اینبار ، به دلیل رشد جنبش های ملی در مناطق ملی غیرفارس، گاه با خشونت کلامی بیشتری نیز همراه است. آقای علی رضا نوری زاده در یک مجلس دوستانه در استکهلم اصرار داشت بداند که “این ملت فارس کجاست؟” چون مدام عنوان میکرد که ملتی بنام فارس در ایران وجود ندارد.
آقای ناصر کرمی، با گرایشان اولترا راست در برخورد با نوشته من تحت عنوان “آقای کرمی میگوید؛ ملتی بنام فارس وجود ندارد. آیا واقعا چنین است؟”، مینویسد: ” ملّتی بنام فارس وجود ندارد، بارها همراه با سند و مدرک تاریخی معتبر جهانی گفته شده و گفته خواهدشد که ملتی بنام فارس وجود خارجی ندارد.”.
آقای ناصر کرمی برای اثبات عدم وجود ملتی بنام فارس ما را ۲۵۰۰ سال عقب میبرد تا ثابت کند که پارس نام یک منطقه است و نام یک ملت نیست. ناصر کرمی میتواند ذهن خودش را در ۲۵۰۰ سال پیش منجمد کند، اما این انجماد، در تغییرات بسیار جدی ایجاد شده در عرصه تطوط تاریخی ملتها از سویی و تغییرات بسیار جدی در نظامهای اجتماعی از سوی دیگر توفیری ندارد. بحث ملت بحثی در حوزه جامعه شناسی و مربوط به دوره سرمایه داریست و به هخامنشیان و کوروش هیچ ارتباطی ندارد. ملت با مختصات و مشخصات خاص خود توضیح داده میشود و نه اینکه نام “پارس” ریشه اش در کجا و چه هست. ناصر کرمی هنوز ذهن خود را از قلاده های دوران هخامنشی رها نساخته است.
آقای رازی با گرایشات فکری چپ، مینویسد: “بله! من معتقدم قوم یا اتنیک یکدستی بنام “فارس” وجود ندارد، ما در ایران فقط فارس زبان داریم و بس. “
قبل از هر استدلالی میخواهم یادآور شوم که “ملت فارس” به اشکال مختلف در زبان روزمره خود ملت فارس و زبان روزمره ملیتهای غیرفارس در ایران به چشم میخورد: “من فارس هستم کرد نیستم” (یعنی هویت ملی من فارس است)، “من فارسم ترکی بلد نیستم” (یعنی من به ملت فارس تعلق دارم نه به ملت ترک)، و در مناطق غیرفارس و در برخورد با یک فارس چنین جملاتی مدام به گوش میخورد: “فارسه یا فارس است” (یعنی تعلق ملی فارس دارد)، “ایشان فقط فارسی بلدند” (یعنی ایشان فقط زبان ملی خودش فارسی را بلده) و… خلاصه دهها از این نوع جمله های روشن که نشان میدهد ملتهای غیرفارس نیز دقیقا از همان مفاهیمی استفاده میکنند که فارس ها در برخورد با غیرفارسها (من فارسم ترکی بلد نیستم) از آن استفاده میکنند. این آن پروسه واقعی ایست که در زندگی روزمره مردم در ایران و در تمامی نقاط ایران در جریان است. به بیانی دیگر در زندگی روزمره مردم، و زبان مورد استفاده آنان هویت ملی تمامی ملیتهای از سوی همدیگر به رسمیت شناخته میشوند و هیچ مشکلی در این خصوص وجود ندارد. مشکل اساسی در نوع نگاه استعماری در میان نخبگان سیاسی فارس در ایران است که هم منانع از به رسمیت شناختن ملتهای غیرفارس از سویی و ارائه یک تعریف رئآل از وجود “ملت فارس” از سوی دیگر است.
در عین حال با توجه به تعاریف موجود در جامعه شناسی و حتی حقوق بین الملل “فارس” نیز مثل هر ملت دیگری در جهان و یا در ایران یک “ملت” و یا یک “اتنیک” و یا به قول دولتی های ایران یک “قوم” تلقی میشود، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. “ملت فارس” بطور طبیعی زبانش نیز “فارسی” است، درست مثل ملتهای دیگر. اما مشترکات ملت فارس علیرغم نادیده انگاشتن بخشی از نخبگان فارس، تنها زبان فارسی نیست. بلکه اشتراک دیگر ملت فارس عمدتا مسلمان و شیعه مذهب بودن آنهاست. حتی همین دین مشترک بنیاد اصلی دولت شیعی جمهوری اسلامی ایران را تشکیل میدهد. بدی و خوبی جمهوری اسلامی در اینجا مد نظر نیست، تمایل عمومی به دین اسلام و مذهب شیعه در میان ملت فارس (حداقل در آن تاریخ) موضوع بحث کنونی ماست. البته باید اذعان کنم که نزدیکی مذهبی ملت ترک با ملت فارس در ایران نیز مزید بر علتهاییست که به تشکیل دولت شیعی در ایران انجامید. به عبارت دیگر اگر ملت فارس برای مثال سنی و یا مسیحی بود. هرگز دولت ایران یک دولت اسلامی شیعی نمیتوانست باشد. البته گفته میشود که مذهب شیعه فارسی و مذهب جعفری ترکی تفاوتهایی باهم دارند. اما این موضوع بحث کنونی ما نیست. اشتراک دیگر ملت فارس عادات و سنن شان است. برای نمونه عید نوروز، عید ملت فارس بشمار میرود. هرچند که ملتهای دیگری نیز در ایران مثل ترکها و کردها عید نوروز را جشن میگیرند. اما عید نوروز عیدی مردم ایران نیست. چون نه بلوچها و نه عربها و… عید نوروز را عید خود نمیدانند. اشتراک دیگر فرهنگی، موسیقی فارسی است. موسیقی فارسی موسیقی دیگر ملتها نیست. مثلا بنان، مرضیه، شجریان، داریوش و پریسا و حمیرا و گلپایگانی خوانندگان موسیقی فارسی هستند، نه خوانندگان موسیقی ترکی یا موسیقی عربی و یا موسیقی بلوچی و یا کردی. این نیز بخشی از فرهنگ مشترک ملت فارس را تشکیل میدهد. اشتراکات دیگر ادبیات فارسی است که فقط از آن ملت فارس است و اشتراک دیگر سینمای فارسی استکه تنها و تنها مختص ملت فارس است و جزو مشترکات ملت فارس. رقص مشترک، غذاهای مشترک، مراسم عزاداریهای مشترک، عاشورا و تاسوعای مشترک، عادات ازدواج و طلاق مشترک و… همه و همه مشترکات ملت فارس را تشکیل میدهد. مهمترین اشتراک دیگر ملت فارس تاریخ مشترک آنهاست. من به چند و چون این تاریخ کاری ندارم. اما باور عمومی نخبگان سیاسی و عموما مردم فارس به تاریخی که آغازگر آن کوروش و هخامنشیان هستند و سپس در اشکال اشکانی و ساسانی ادامه حیات داده اند نیز باید افزود. اشتراک بسیار مهم دیگر سرزمین ملی و مشترک فارس یا فارسستان است. سرزمینی که فارسها عمدتا در آن ساکن هستند از تهران تا اصفهان، کرمان، یزد، خراسان. این سرزمین مشترک ملت فارس است. اما دولت ایران با تفکر استعماری، میخواهد به یاوه و نادرست چنین وانمود کند که ایران سرزمین ملت فارس است. اما وطن ملی خلق فارس همان مناطقی است که ملت فارس مدیدا در آن زندگی کرده است. این همان وطن ملی است که دولت فارسی درواقع و بایستی در این منطقه ایجاد گردد. در دوره قاجار، فکر برپایی دولت فارسی در جنوب ایران بسیار مطرحی بود و انگلیسی ها قصد داشتند یک دولت فارسی در جنوب ایران تشکیل دهند. اما با ضعیف شدن دولت قاجار و نفوذ روزافزون انگلیسی ها، به تدریج ایده تشکیل دولت فارسی در جنوب تغییر کرد و کلیت دولت ترکی قاجار در اختیار رضاخان قرار گرفت. قدرت گیری رضا خان آغاز فارسیزه کردن سیستماتیک ایران و امحاء ملتهای دیگر در این کشور است.
بنابراین پارامترهای مشترکی که جمعیت فارس در ایران را با استانداردهای جامعه شناختی و حقوقی امروز به یک ملت تبدیل میکند؛ هویت مشترک ملی فارسی، یعنی فارس بود، زبان ملی و مشترک فارسی، سرزمین ملی و مشترک فارس (فارسستان)، تاریخ مشترکی فارس که از هخامنشیان آغاز میگردد، عادات و سنن مشترک فارس (عید نوزوز، مراسم عاشورا و تاسوعا، ازدواج و طلاق و مراسم عزاداری و…)، موسیقی مشترک فارسی، ادبیات مشترک فارسی، غذاهای مشترک فارسی، سینمای مشترک فارسی و بالاخره دولت مشترک فارسی (مقصود دولت است و نه حاکمیت جمهوری اسلامی) و باز مهمتر از همه روح مشترک ملت فارس که در مجموع در جهت منافع ملت فارس عمل میکند.
البته بایستی متذکر شد که هم در منطقه ملی فارس یا فارسستان و هم در منطقه ملی ترک یا آذربایجان و هم در منطقه ملی کرد و یا کردستان و یا بلوچستان و الاهواز و… جمعیت کم و یا زیاد متعلق به ملیتهای دیگر نیز زندگی میکنند که باید از حقوق مستتر در حقوق بین الملل و منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی بهرمند گردند.
آقای رازی مینویسند: ” من نمی دانم بجز زبان فارسی چه چیز دیگری یک فارسی زبان آبادانی یا اهوازی را به یک فارسی زبان تایبادی یا زابلی یا ورامینی پیوند می دهد؟”
اتفاقا تنها چیزی که نمیتواند عامل پیوند ملتهای مختلف ساکن در یک کشور باشد عنصر زبان است. چون هر ملتی دارای زبان خاص خویش است. بنابراین عاملی که بتواند ملتهای ساکن در ایران را به هم پیوند زند، زبان فارسی نیست. تجربه تاکنونی و رشد جنبش های رهایی بخش ملی در میان ملتهای غیرفارس ساکن در ایران نیز صحت این نظر را نشان میدهد. عامل اساسی پیوند میان چندین ملت یا چندین اتنیک در یک کشور، به رسمیت شناختن حقوق آنها و برگزیندن رفتاری عادلانه و برابرحقوق در نظام دمکراتیک دولتی است که میتواند پیوندی گسست ناپذیر میان این ملیتها ایجاد کند. نمونه این رفتار را میتوان در سوئیس مشاهده کرد. در سوئیس زبان پیوند ملتهای ساکن در آن کشور نیست. بلکه هر چهار زبان موجود در کشور زبانهای رسمی آن کشور محسوب میشوند. در سوئیس حتی زبان ارتباطی نیز وجود ندارد. آنچه که مردم سوئیس را به هم پیوند میدهد به رسمیت شناخته شدن ملتهای ساکن در آن و رفتار عادلانه و دمکراتیک در نظام نسبت به ملتهای ساکن در آن کشور است. به بیان دیگر یک دولت مشترک در هیبت یک جمهوری فدرال میتواند بهترین گزینه برای هم پیوندی ملتهای ساکن در ایران باشد. همانگونه که در سوئیس، کانادا، هندوستان، عراق امروز، بلژیک و دیگر کشورها توانسته براین اساس پیوند میان ملتهای ساکن در آن کشورها را برقرار کند.
فدرالیسمی که به ملیتهای ساکن در ایران این حق را به رسمیت بشناسد که هر ملتی در منطقه ملی خود دولت ایالتی خود (آذربایجان، فارسستان، کردستان، بلوچستان، عربستان، ترکمن صحرا و…) را برپاکند و برای هم پیوندی با دیگر ملتها و بر مبنای اختیار، مشترکا جمهوری فدرال ایران را بر پا دارند. این تنها راه ایران برای سعادت و دوری از یوگسلاویزه شدن است.