با عرض سلام حضور شما دوستان عزیز و با تشکر از نشریه شهروند به خاطر برگزاری این سمینار.
من امروز صحبت هایم را به عنوان شخصی آغاز می کنم که طرفدار استفاده از ترمینولوژی جدید، پیشرو و مترقی در گفتمان مبارزاتی خلق های ایران، و نیز همه مبارزات مترقی، می باشد. یکی از این ترمها، اصطلاح “مبارزه آنتی راسیستی” است که من نیز به اندازه توانم سعی کرده ام این ترم، به همراه گفتمان و عمل ضدنژادپرستانه، داخل ادبیات مبارزاتی در ایران، و به ویژه در آذربایجان، بشود.به همین دلیل، مایلم از فرصتی که امروز در اختیارم گذاشته شده، استفاده کنم و ضرورت تقویت گفتمان و عمل آنتی راسیستی در میان خلقهای ایران را، اختصارا تشریح نمایم. به همین منظور، سخنانم را زیر عنوان چهار بخش اساسی ارائه خواهم داد:
یک ـ تعریف ساده ای از نژاد و نژادپرستی
دو ـ موقعیت و اهمیت گفتمان ضدراسیستی در بعد جهانی
سه ـ موقعیت و اهمیت گفتمان ضدراسیستی در سطح ایران
چهار ـ موقعیت و اهمیت گفتمان ضدراسیستی در سطح محلی و لوکال (در میان خلق های غیر فارس)
سخنانم را با تعریف ساده و مختصری از نژاد و نژادپرستی آغاز می کنم.
به طور کلی، نژاد در رابطه با مشخصات فیزیولوژیکی انسانها تعریف می شود: مثلا رنگ پوست، رنگ موی سر، ویژگی های صورت، شکل و شمایل اندام و غیره.
قومیت و یا اتنیسیتی، اما، در رابطه با مشخصات فرهنگی انسانها تعریف می شود: مثلا زبان، مذهب، آداب و رسوم، سنن، و غیره.
نژادپرستی و یا راسیسم همان پدیده شومی است که از طریق تحقیر، انکار و یا بی حرمتی در رابطه با هر یک از اجزا تشکیل دهنده نژاد و قومیت، هر دو، حاصل می شود. در واقع، در ادبیات آکادمیک معاصر نژاد و قومیت به صورت فزاینده ای به طور همزمان و به مثابه یک ترم به کار برده می شوند: نژاد/قومیت.
برای مثال، زبان یکی از مشخصه های پررنگ و قدرتمند قومیت/اتنیسیتی است. در عین حال، تحقیر و منع زبان انسانها یکی از شنیع ترین و وحشی ترین انواع نژادپرستی و راسیسم است. به عبارت دیگر، راسیسم می تواند محصول تحقیرها و تبعیض های فیزیولوژیک باشد، مثل رنگ پوست، و نیز می تواند محصول تحقیرها و تبعیض های اتنیک و قومیتی باشد، مثل زبان، آداب و رسوم و غیره.
از مطالعات زبانشناسانه فردیناند ساسور می دانیم که تعریف ها در بستری “رابطه دارانه” شکل می گیرند و دارای موقعیت های رابطه دارانه هستند. یعنی، هویتها ــ چه در مورد اشخاص و چه در مورد اشیاء ــ در رابطه با همدیگر و یا دیگران تعریف می شوند: مثلا زن، هم به لحاظ لغوی، هم به لحاظ مفهومی و هویتی، در رابطه با مرد تعریف می شود؛ سیاه در رابطه با سفید تعریف می شود، خواهر در رابطه با برادر، و غیره. همچنین می دانیم که لئوی اشتراوس مشاهدات زبانشناسانه ساسور در مورد کاتاگوری های هویتی را به صورتی آکادمیک در مطالعات انسانشناسانه و جامعه شناختی خود به کار برد و “موقعیت های رابطه دارانه” را در شکل گیری آداب و رسوم اجتماعی و نیز هویت های جمعی و فردی تشریح نمود. یعنی، همان طوری که ساسور نشان داد که مثلا سیاه در رابطه با سفید، شب در رابطه با روز و ماه در رابطه با خورشید تعریف می شوند؛ لئوی اشتراوس نشان داد که چگونه خانواده در رابطه با دیگر خانواده ها، طایفه، ایل، قبیله و قوم در رابطه با دیگر ایلات، قبایل و اقوام تعریف و تشریح می شوند. نتیجه کلی که در جامعه شناسی از مشاهدات ساسور و اشتراوس گرفته شد آن بود که:
یک ــ هویت ها جنبه رابطه دارانه دارند؛ یعنی در رابطه با یکدیگر تعریف می شوند.
دو ــ هویت ها در اجتماع و توسط انسانها تعریف می شوند. به عبارت دیگر، هویت ها پدیده هایی تغییرناپذیر، قطعی و ازلی ــ ابدی نیستند؛ بلکه ساختارهایی هستند اجتماعی ــ سیاسی که در خود جامعه و توسط خود انسانها بر اساس مکانیزم ها و پروسه های زبانی و فرهنگی ساخته می شوند.
نگرش های پسامدرن، پسا ساختارگرایانه و پسا استعماری یک بعد اساسی دیگر به مبحث “ساخته شده گی اجتماعی” اضافه کردند: روابط قدرت. متفکرانی مانند ژاک دریدا، میشل فوکو و دیگران، علیرغم نگرشی مثبت به مشاهدات اساسی ساسور و لئوی اشتراوس مبنی بر اجتماعی بودن و رابطه ای بودن هویت ها، نشان دادند که تعریف های هویتی نه تنها فارغ از رابطه های قدرت در بطن جامعه و فرهنگ نیستند؛ بلکه رابطه ای مستقیم و تنگاتنگ با قدرت دارند. بدین معنا که، درست است که مثلا شب در رابطه با روز، عزا در رابطه با عروسی، و سیاه پوست در رابطه با سفیدپوست تعریف می شوند، این تعریف ها اما، طی پروسه و مکانیزمی که با روابط قدرت عجین شده، شکل می گیرند. برای مثال، در تجزیه و تحلیل کاتاگوری های هویتی جنسی می بینیم که جنسیت مؤنث از یک موقعیت فرودستانه در رابطه با جنسیت مذکر تعریف شده است؛ و یا رنگ سیاه از منظری منفی در رابطه با رنگ سفید تعریف شده است. علت این امر چیست؟ علت، وجود روابط قدرت در پروسه ها و مکانیزم های تبیین، تعریف و تشریح هویت ها است. گروه های حاکم در جامعه، یعنی گروه هایی که قدرت تعریف، تبیین و تفسیر هویت ها را دارند، گروه هایی که تسلط بر زبان و مکانیزم های زبانی دارند و پارامترهای گفتمان را تعیین می کنند، این گروه ها هستند که همیشه خودشان را از موقعیتی برتر و دیگران را از موضعی پست تر تعریف می کنند. چرا که توان و قدرت چنین عملی را دارند.
اجازه بدهید مباحث را با مثالی از جامعه ایران، به صورت مشخص تر دنبال کنیم:
مثل اکثر جوامع، ایران جامعه ای است که ساکنان آن صاحب هویت های ملی و اتنیکی متنوع هستند: مثلا عرب، فارس، ترک، کرد، بلوچ، ترکمن، لر و دیگران. گروه های اتنیک، ملیت ها و ملت های ساکن در ایران برای نشان دادن تمایز و تفاوت خود از دیگران، از کاتاگوری های هویتی متنوع و متفاوت استفاده می کنند. می دانیم که امر طبقه بندی و کاتاگوریزه کردن هویت ها امری است طبیعی و نهفته در سرشت و ساختار زبان. آنگاه که عنصر قدرت در امر تبیین و تعریف هویت ها دخالت می کند، مسئله دیگر از حد یک مقوله زبانی خارج می شود و داخل حوزه نابرابری های اجتماعی می گردد. در مورد مشخص ایران، دخالت های لجام گسیخته گروه حاکم در حیطه زبان و فرهنگ، در امر چگونه تعریف شدن و چگونه تعریف کردن کاتاگوری های متنوع هویتی و صاحبان هویت های متنوع اتنیکی/قومی/ملی، جنسی/جنسیتی و غیره، خصوصا در عرض هشتاد سال گذشته، جنبه ی تجاوزگرانه ای از نژادپرستی افراطی، راسیستی و سکسیستی به خود گرفته است. برای مثال، تعریفی که از هویت جنسی زنان و یا دگرباشان جنسی در ایران حصول شده است، تعریفی است که سرشت، حدود و پارامترهای آن از طرف گروه های مسلط جنسیتی و جنسی معین و مشخص شده اند. بر همین مبنا، تعریفی که از هویت های اتنیک های غیرفارس شکل گرفته، در ادبیات و فرهنگ مسلط ایرانی ــ یعنی در زبان و فرهنگ فارسی ــ صورت پذیرفته و متاثر از روابط قدرت در ایران است. اتنیک فارس، به دلیل هژمونی آشکار اقتصادی، سیاسی، زبانی و فرهنگی اش، هویت خودش را هویتی منزه، پاک، مقدس، یونیورسال و معادل با کلیت ایران و ایرانیّت قلمداد کرده است؛ و تا آنجا که توانسته، از هویت های اتنیک های زیر سلطه اش انسان زدایی کرده، و حتی بعضی از هویت های اتنیکی را تا حد هویت حیوانی تقلیل داده و تا حدودی نیز در جا اندازی این هویت های حیوانی به جای هویت های انسانی موفق هم شده است: مثلا هویت حیوانی خر در مورد ترکها و تازی/سگ در مورد عرب ها.
آنتونیو گرامشی در مبحث “هژمونی” نشان داده است که چگونه جنبه های سیاسی ـ نظامی و اقتصادی قدرت با جنبه های فرهنگی و زبانی تلفیق می شوند و از طریق جامعه مدنی، سیستم های تعلیم و تربیت، ادبیات رسمی و غیررسمی، و رسانه های عمومی در استقرار و استحکام هویت گروه حاکم به مثابه هویتی غالب، طبیعی، نرمال، و عاری از عیب و نقص عمل می کنند.
مثل همه اتنیک ها و گروه های حاکم، یکی دیگر از مظاهر هژمونی اتنیک فارس در ایران، مقوله و مزیت “نامرئی” بودن این گروه حاکم است. کیست که گفته های زیر را چندین و چند بار نشنیده باشد:
ــ آقا مگر فارس هم ملت است؟!
ــ کی گفته ملتی و یا خلقی به نام فارس وجود دارد؟ ما همه ایرانی هستیم! زبان فارسی حاصل دسترنج همه اقوام ایرانی است و متعلق به هیچ قوم خاصی نیست…
ــ ما در ایران ملّتی به نام فارس نداریم…
ــ بفرمایید فارس یعنی چه و فارس بودن چه مشخصاتی دارد؟
میشل فوکو در تجزیه و تحلیل جنبه های نامرئی و مرئی قدرت، مثال جالبی دارد از برج های دیده بانی در زندان های مدرن.
آنکه در برج دیده بانی نشسته است، همه را می بیند؛ ولی خود قابل رؤیت نیست! قدرت او، اما، چنان در جان و روان زندانی چنگ انداخته که او- یعنی محکوم و زندانی- بی آنکه حاکم و زندانبان را ببیند، اتوماتیک وار اوامر او را اطاعت می کند! زندانبان در واقع، به واسطه تارهای نامرئی قدرت، بر جان و تن زندانی حکم می راند. چرا که قدرت می باید که قابل رؤیت باشد ولی قابل شناسایی نباشد. قدرت، جبروت و عظمت خودش را پیشاپیش در ساختار فیزیکی زندان، در هیبت حصارها، برج و باروها و سلول های انفرادی زندان، در چهره ماموران و زندانبانان و بازجویان متعدد، و نیز در بیچارگی و درماندگی خیل محکومان، در جان و تن زندانی حک کرده است. به تعبیر فوکو، حتی اگر کسی در برج دیده بانی حضور هم نداشته باشد، محکوم حضور و وجود قدرت را با گوشت و پوست خود احساس می کند.
حکایت نامرئی بودن اتنیک فارس نیز، همچون حکایتی است. آنکه کنترل می شود، کنترل کننده را نمی بیند. آنکه تحت نظارت قرار دارد، از شناسایی ناظر عاجز است. کسی که تعریف می شود، تعریف کننده را نمی بیند و هویت او را نمی داند. گاه او را در هیبت دولت مرکزی تصور می کند و گاه در سیمای “نژاد برتر آریایی.” گاه از او به نام “حکومت تهران” یاد می کند و بیشتر اوقات او را به نام “ملت ایران” می شناسد. حاکم، قدرتش در نامرئی بودنش است. چرا که نامرئی بودن، آسیمیله شدن را تقویت می کند و در عین حال عامل اتحاد و عنصر مقاومت را در هم می شکند. چگونه می توان در برابر چیزی که دیده نمی شود، در مقابل قدرتی که به اصطلاح وجود ندارد، مقاومت کرد؟
حوزه مطالعات انتقادی سفیدیت، حوزه آکادمیک نسبتا جدیدی است که از بطن حوزه عمل و تئوری آنتی راسیستی زاده شده، و توسط عالمان و محققان سفیدپوست در مجامع علمی غرب و جهان شمالی ــ و یا شمال جهانی ــ نمایندگی می شود. اندیشمندان و چالشگران این حوزه نیز تحقیقات ارزشمندی در مورد مقولاتی مانند ساختارزدایی از قدرت و مزیت سفیدیت، نامرئی بودن رنگ و قدرت سفید، و نیز ضرورت مبارزه آنتی راسیستی در حوزه های آکادمیک و در جامعه بیرون، انجام داده اند.
دوستان حتما متوجه شده اند که در آمریکای شمالی، همه ماها- یعنی همه آنانی که از آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی می آیند به علاوه انسان های بومی این قاره ــ ”مردمان رنگین پوست” حساب می شویم. انسان سفیدپوست مسیحی اروپایی تبار، اما، داخل این خیل عظیم رنگین پوستان نیست. چرا؟ برای اینکه انسان سفیدپوست اروپایی، به دلیل قدرت و هژمونی جهنمی که در این قاره استعمار شده داشته، رنگ خودش را، رنگ پوستش را که رنگ قدرت و مزیت است، در عین مرئی بودن و شفاف و آشکار بودن، مخفی نگه داشته است- یعنی، سفیدیت را به مثابه نماد جهانی انسانیت، یونیورسالیزم و نرمالیت عرضه کرده است. همگان رنگین پوست اند؛ ولی سفید اصلا رنگ حساب نمی شود. حوزه مطالعات انتقادی سفیدیت، ساختارها و مکانیزم های قدرت مرئی و نامرئی سفیدپوستان را نقد و افشا می کند و نشان می دهد که “سفید” نیز رنگی است مثل همه رنگ های دیگر، نه برتر و نه پست تر. انسانهای سفیدپوست مسیحی اروپایی تبار نیز، باید سفید را رنگی در میان رنگ ها بدانند و خودشان را نیز جزئی از یک گروه اتنیک محسوب بدارند، نه بیشتر و نه کمتر.
همچنان که روشنفکران اتنیک های غیرفارس سالهاست که سعی می کنند بفهمانند که فارس ها نیز اعضای یک گروه اتنیک هستند و مثل دیگر اتنیک های ساکن ایران، باید هویت خودشان را به صورتی شفاف تعریف کنند و محدودیت ها و جایگاه اتنیک فارس را در رابطه با اتنیک های غیرفارس معین و مشخص سازند.
علیرغم موفقیت های چشمگیر و فزاینده تلاش های عملی و تئوریک ضد نژادپرستانه در سطح جهانی، تئوری آنتی راسیستی در میان روشنفکران ایرانی نه تنها توفیق چندانی نیافته است بلکه، خارج از حلقه های روشنفکری اتنیک های غیرفارس، حتی مطرح هم نیست. چگونه می توان اینهمه بیگانگی و عناد با دستاوردهای مدرن و معاصر علوم اجتماعی و علوم انسانی را توجیه کرد؟
شخصا بر این باورم که تا زمانی که روشنفکری مترقی ایران به نقد همه جانبه راسیسم نایل نیامده است، قادر به هیچ گونه فهم و برداشت مثبتی از دستاوردهای مدرن و پسامدرن علوم اجتماعی غرب نخواهد بود. از نقطه نظر جهانی، تئوری و عمل ضدراسیستی نه تنها با موفقیت تمام داخل آکادمی های غرب شده است، بلکه موقعیت پیشتاز میدانی و خیابانی خود را نیز بیش از پیش تقویت نموده است. معنا و مفهوم “راسیسم” به مثابه یک عمل و اندیشه ضدانسانی، عقب مانده و غیردموکراتیک وارد فرهنگ گفتمانی و مبارزاتی حوزه های عمومی شده است، تا آنجایی که انسان های عادی و حتی محصلان مدارس نیز از درجه زشتی و انسان ستیزانه اندیشه و عمل راسیستی آگاهی دارند. مطالعات وسیع جامعه شناختی پرده از مکانیزم های نهان و آشکار این پدیده شوم برداشته، و انواع مختلف آن را، از راسیسم علمی گرفته تا راسیسم فرهنگی، زبانی، بیولوژیک، سیستمیک و حتی دموکراتیک مورد تجزیه و تحلیل قرار داده اند.
از منظر تحقیقات آکادمیک، مطالعه و درکی انتقادی از تاریخ مدرنیزم غرب، از عصر روشنگری، و از لیبرالیسم های کلاسیک و نو، بدون درک پدیده راسیسم و جایگاه این پدیده در افکار بسیاری از متفکران کلاسیک و مدرن غرب ــ از آدام اسمیت گرفته تا کانت، دیوید هیوم، اسپنسر و ماکس وبر ــ غیرممکن است. همچنانکه مطالعه دقیق مقولاتی مانند اروپا-محوری، کلونیالیسم و امپریالیسم غربی بدون درک درستی از جنبه های ایدئولوژیک و روانشناسانه راسیسم علمی- که همیشه در مرکز این جریانات قرار گرفته- مقدور نیست. علاوه بر اینها، در مورد مشخص ایران، راسیسم غربی، هم از طریق آریانیزم هیتلری و هم از طریق مطالعات اورینتالیستی و شرقشناسانه، تاثیری مستقیم در شکل گیری راسیسم ایرانی داشته است. به خاطر تجزیه و تحلیل جامعه شناسانه و علمی مسائل سیاسی- اجتماعی و فرهنگی ایران هم که شده، روشنفکران و محققان ایرانی مجبور خواهند بود تا پدیده راسیسم و تاثیرات آن را به دقت مطالعه کنند.
از نقطه نظر محدوده ایران و مسائل آن، کاربرد واژه راسیسم، و پایبندی به اندیشه و عمل ضدراسیستی، به ویژه در میان دانشجویان و روشنفکران اتنیک های غیرفارس، روز بروز افزایش می یابند. این روند فزاینده و مبارک باید که تقویت شود تا جنبش ضدراسیستی خلق ها به دور از نفرت و کینه قومی، به سرمنزل مقصود برسد.
به موازات تقویت گفتمان و عمل ضدراسیستی در کل ایران، تقویت این مسئله در حد محلی و خصوصا در روابط بین اتنیک های غیرفارس نیز حائز اهمیت فوق العاده ای است. به ویژه، وقتی به رابطه بین دو خلق همسایه و برادر، یعنی کرد و آذربایجانی می رسیم، ضرورت تقویت اندیشه و عمل ضدراسیستی صدچندان می شود. از آنجایی که بنده خودم از آذربایجان هستم و سالهاست که برعلیه راسیسم ضد ترک فعالیت می کنم، مایلم در این رابطه مثالی از گفتمان های رایج در میان فعالان آذربایجانی بیاورم. یکی از جریانات خوشبختانه کم طرفدار ولی پر سروصدا در حاشیه جنبش آذربایجان، جریانی است متشکل از افراد فرصت طلب و ضددموکراتیک. اعضای انگشت شمار این جریان، متأثر از جریانات افراطی و راسیستی در کشور ترکیه، مدام در تنور کینه و تنفر قومی می دمند و در حسرت جنگ قومی بین ترک و کرد روزشماری می کنند. همین افراد سعی می کنند تا به هر نحوی که شده، انسان های صادق، پیشرو و ضدنژادپرست را به روش های مختلف از صحنه اجتماعی و مبارزاتی آذربایجان دور کنند. یکی از شیوه های رایج راسیستی که این افراد فرصت طلب از آن استفاده می کنند، جعل شجره نامه های کردی برای فعالان ترک است. بنده خودم از به اصطلاح “قربانیان دائمی” این نوع شجره نامه سازی هستم. چند ماه پیش یکی از دوستان تعریف می کرد که فردی موسوم به “عسگر قاتل” در صفحه فیس بوک اش به طور مضحکی آسمان را به ریسمان بافته بود تا به مشتریانش بقبولاند که مادر مرحوم و بیچاره من گویا کرد بوده است. به گفته همان دوست فرهیخته، این جناب حتی نتوانسته بود مشتریان خودش را نیز مجاب کند. سؤالی که مکررا در فیس بوک خودش از این جناب شده بود این بود: “فرض کنیم که اصغرزاده کرد است، که چی؟ مگر کرد انسان نیست؟”
قصد من از آوردن این مثال آن بود که عمق فاجعه تنفر قومی را در میان برخی عناصر فرصت طلب نشان دهم. نیز می خواستم نشان دهم که جوان آذربایجانی به مرحله ای از رشد فکری و تحول دموکراتیک رسیده است تا فریب “عسگر قاتل ها” و “شعبان بی مخ ها” را نخورد. این تحول مثبت فکری در نتیجه کار و فعالیت ضدنژادپرستانه دانشجویان و روشنفکران آذربایجانی حاصل شده است. و ما هنوز در آغاز کاریم…
می دانیم که جوانان شرق میانه، امروز در راه استقرار حرمت و کرامت انسانی شان، دست به مبارزه ای جانانه زده اند. آنان امروز به مرحله ای از شعور سیاسی و اجتماعی رسیده اند که داشتن زمامداران مادام العمر را توهین به شعور انسانی خود تلقی می کنند. همچنانکه مردمان و جوانان ایران نیز زیستن در زیر یوغ یک حکومت فاندمنتالیستی قرون وسطایی را ننگ می دانند و در راه پاسداشت کرامت و شأن انسانی شان مبارزه می کنند. در این میان، فعالان اتنیک های غیرفارس نیز، علاوه بر مبارزه ضد حاکمیتی و ضد ولایت فقیهی شان، ممنوعیت زبان مادری شان در مراکز تحصیل و تعلیم و تربیت را برای خود عار می شمارند؛ چنین ممنوعیت و مظلومیتی را توهین به شأن و منزلت انسانی تلقی می کنند و در راه دستیابی به شرایط زیست انسانی و شرافتمندانه قیام کرده اند. بر روشنفکران و متفکران پایتخت نشین و مرکزنشین است تا با تقویت گفتمان و عمل ضدنژادپرستانه، پایبندی و التزام خود را به اصول دموکراتیک و حقوق بشری نشان دهند.
آیا ممکن نیست باور کنیم که جوان آذربایجانی از ننگ بیسوادی به زبان مادری خسته شده است و می خواهد که در قرن ۲۱، به زبان مادری خود بخواند و بنویسد؟ آیا وقت آن نرسیده است که خیل دموکرات مآبها و روشنفکرنماها از تحمیل اجباری زبان قوم و قبیله خودشان به دیگران دست بردارند و برای اولین بار هم که شده، راسیسم دهشتناک زبانی، فرهنگی و قومی را در ایران افشا کنند و به چالش بکشند؟
اتحاد پایدار همه ایرانیان برعلیه رژیم توتالیتر اسلامی در صورتی میسر خواهد بود که روشنفکران و فعالان اتنیک فارس جنبش ضدنژادپرستانه ای را که در میان اتنیک های غیرفارس شروع شده و نضج گرفته، به رسمیت بشناسند و حتی خودشان نیز به این جنبش بپیوندند. یکی از مظاهر اساسی آگاهی ضدراسیستی برای روشنفکران اتنیک فارس، نقد هژمونی فرهنگی/زبانی فارس ها در ایران و تلاش برای رسمیت دادن به زبان های ملی و طبیعی اتنیک های غیرفارس است. اصل برابر- حقوقی اتنیک های غیرفارس با فارس ها، اصلی است دموکراتیک و مترقی. هرکس که به این اصل ابتدایی حقوق انسانی باور ندارد، نمی تواند انتظار داشته باشد تا شعارها و پیام های او در مورد دموکراسی و حقوق بشر جدی گرفته شوند. مبارزات ضدراسیستی دست کم تاریخی پانصدساله در سطح جهان دارند و در همه دنیا به مثابه تلاش هایی دموکراتیک و حقوق بشری شناخته می شوند. به عنوان فعالان اتنیک های غیرفارس، وظیفه ماست که گفتمان و عمل ضدراسیستی را به روایت غالب مبارزه خلق ها در ایران تبدیل کنیم.
(متن سخنرانی در سمینار حقوق اقوام و ملیت های ایرانی ـ ۲۰ فوریه ۲۰۱۱ ـ تورنتو)